عذاب وجدان
با شهاب درحالی آشنا شدم که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و از درد بهخود میپیچید. پایش در گچ بود و بدنش کوفتگی شدید داشت. بافاصلۀ کمی، مأموری نشسته و مراقب او بود.
…
با شهاب درحالی آشنا شدم که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و از درد بهخود میپیچید. پایش در گچ بود و بدنش کوفتگی شدید داشت. بافاصلۀ کمی، مأموری نشسته و مراقب او بود.
…
بیژن از یه خونوادۀ سنّتی بود. بین پدر و مادرش و بچهها فاصلۀ زیادی بود و پدرش حکم “آقا” رو داشت. شرایط خونواده باعث شده بود که بیژن پسر گوشهگیر و خجالتی و کمرويی باشه و حس میکرد باید همیشه طبق میل پدر و مادرش رفتار کنه. اون، هیچوقت جرأت نداشت با والدینش دربارۀ احساسات و خواستههای نوجوونیش صحبت کنه. بیژن با دوستاش احساس راحتی بیشتری میکرد تا با پدر و مادرش.
…
برای کمک به یکی از دوستانم، به دادسرا رفته بودم. در سالن انتظار نشسته بودم که متوجه شدم دختر نوجوانی که دستبند بهدست داشت، به من خیره شده.
…
پسری هستم ۲۲ ساله، فرزند اول خانواده. دو تا خواهر هم دارم. از همون ابتدا که چشم و گوش باز کردم، متوجۀ اختلافات پدر و مادرم شدم، امّا چون نمیفهمیدم موضوع سر چیه، فکر میکردم اینم مثل دعواهای ما بچههاست که دو دقیقۀ بعد باهم آشتی میکنن.
…
دختری هستم ۲۰ ساله. از همون دوران راهنمایی، عاشق پسری بودم به اسم رامین. این عشق ادامه پیدا کرد تا زمانی که دیپلم گرفتیم. من و رامین بهخاطر محدودیتهای خانوادگی، مجبور بودیم دور از چشم همه و پنهانی همدیگه رو ملاقات کنیم.
…
همه، منو شیما صدا میکنن. البته این اسمیه که خودم برای خودم انتخاب کردهام. تو خونوادهمون ۴ تا برادر و ۲ تا خواهر داشتم.
…
من ظرف چهار- پنج سال، از پسر یکی یهدونۀ خونه تبدیل شدم به یه مجرم سابقهدار. همهچیز از یه فیلم شروع شد.
…
با حمید در فرودگاه استانبول آشنا شدم. او غرق در افکار پریشان خود بود. به بازی روزگار میاندیشید، به اولین نامهای که پستچی به دستش داد، به شروع تمام این ماجراها. پشیمانی در نگاهش موج میزد. حمید ماجرای خود را اینگونه برایم تعریف کرد.
…
اسم من فرهاده. سال آخر دبیرستان بودم. اون موقعها، وقتی بین بچههای محل اسم منو میآوردن، همه خودشون رو جمع و جور میکردن و حساب کارشون رو میکردن.
…