رادیو مژده

نتیجۀ انتخاب‌های ما

شیرین، این دختر جوان، با کوله‌باری از درد و رنج، در اتاق راه می‌رفت و اشک می‌ریخت. از او خواستم تا سرگذشت تلخ خود را برایم بازگو کند. آهی پُر از حسرت کشید و چنین گفت:

یادمه اون روزی که مهران به خواستگاریم اومده بود، خودش رو جوونی عاشق و فروتن و مظلوم و اهل کار و زندگی نشون داد. گفت که نوازندۀ گیتاره و کلاس آموزشی داره. با این تصورات بود که با اون ازدواج کردم. همۀ فامیل می‌گفتن خوش‌به‌حال شیرین که چنین شوهری نصیبش شده. اما هنوز یه ماه از ازدواج‌مون نگذشته بود که معلوم شد همۀ حرف‌هاش دروغ بوده. مهران جوونی بود معتاد و بی‌کار که با پول توجیبیِ ناچیزی که از مادرش می‌گرفت، فقط می‌تونست مواد بخره و مصرف کنه. وقتی با این حقیقت تلخ روبه‌­رو شدم و شروع به اعتراض کردم، نتیجه‌اش فقط کتک خوردن بود و کبود شدن بدنم.

مهران، روزها تا ظهر می‌خوابید و اصلاً به‌فکر زندگیش نبود و مسؤولیتی درقبال من که همسرش بودم، احساس نمی‌کرد. تنها چیزی که براش مهم بود، این بود که پولِ موادِ مخدرش جور بشه. دوستاش کلاس موسیقی داشتن، ولی مهران رو به‌خاطر اعتیادش توی این کار راه نمی‌دادن. از هر دری وارد شدم بلکه اونو سرِعقل بیارم، اما فایده‌ای نداشت. پس، تصمیم گرفتم که تا هنوز اول راهم، از اون جدا بشم. ولی وقتی موضوع رو با خونواده‌ام درمیون گذاشتم، با مخالفت شدید اون‌ها روبه‌­رو شدم. پدرم می‌گفت که تو با لباس سفید عروسی رفتی خونۀ شوهر، با کفن سفید هم می‌آی بیرون. با دیدن مخالفت خونواده‌ام، خودم رو بیش‌ازپیش تنها دیدم. هیچ‌کس نبود که از من حمایت کنه.

تااينکه یه روز مهران اومد خونه و گفت که می‌خواد بره دُبی برای کار. شنیده بود که بعضی از دوستاش رفتن اون‌جا و در کافه‌ها و دیسکوها نوازندگی می‌کنن و پول خوبی درمی‌آرن. پس، کلی از این‌ور و اون‌ور قرض گرفت و رفت دُبی. من موندم و تمام بدهی‌هایِ مهران. روزی نبود که طلبکاری نیاد دمِ درِ خونه‌مون. هرچی به مهران می‌گفتم که برگرده و جواب طلبکارها رو بده، مرتب می‌گفت که به‌زودی برام کلی پول می‌فرسته.

بالاخره، یه روز یکی از دوستای مهران که از دُبی برگشته بود، اومد خونه‌مون. من که فکر می‌کردم این آقا ازطرف مهران برام پول آوُرده، کلی ذوق کردم. فکر می‌کردم بالاخره زندگی‌مون روبه‌راه شده. ولی اون جوون گفت که مهران اون‌جا کلی قرض بالا آوُرده. می‌گفت که اون خودش رو توی مواد مخدر غرق کرده. هر شب توی کلوب‌های شبانه وقتش رو به عیاشی می‌گذرونه و هرچی پول از راه نوازندگی درمی‌آره، خرج خوش‌گذرونی و مواد می‌کنه. وضع جسمی و روحیش هم حسابی خراب شده و همش‌‌، خدا رو مسؤول بدبختی‌هاش می­دونه. این آقا می‌گفت مهران می‌گه که اگه خدا منو دوست داشت، نمی‌ذاشت به این بدبختی بیفتم.

با شنیدن حرف‌های این آقا، انگار دنیا رو روی سرم خراب کردن. من نه راه پس دارم و نه راه پیش. هیچ‌کس از من حمایت نمی‌کنه. نمی‌دونم باید چیکار کنم!

با شنیدن ماجرای تلخ زندگی شیرین، دلم گرفت. متأسفانه، کمکی هم ازدست من برای او برنمی‌آید. او و افرادی نظیر او درواقع، قربانی روابط سنتی جامعۀ ما هستند، جامعه‌ای که نه دیگر کاملاً سنتی است و نه کاملاً غربی. در یک جامعۀ سنتی، خانواده‌ها براساس شناختی که از یکدیگر دارند، برای ازدواج فرزندان‌شان تصمیم می‌گیرند. در چنین چارچوبی، پدر و مادر پسر یا دختر از خانوادۀ طرف مقابل شناخت کافی دارند و می‌دانند که فرزند خود را به چه نوع شخصی، به زنی یا شوهری می‌دهند. در جوامع غرب‌زده نیز پسر و دختر پیش‌از ازدواج، آشنایی کافی ازطرف مقابل خود به‌دست می‌آورند و بعد، اقدام به ازدواج می‌کنند. اما جامعۀ شهریِ فعلی در ایران، نه کاملاً سنتی است و نه کاملاً غرب‌زده.

شیرین، طبق ضوابط سنتی، منتظر بود تا کسی به خواستگاری‌اش بیاید، اما خانواده‌اش شناختی شخصی یا خانوادگی از مهران نداشتند. شیرین و مهران نیز اجازه نداشتند بیرون از چارچوب سنت، با یکدیگر ارتباط و مراوده داشته باشند. ازدواج آن دو درواقع، اقدامی کورکورانه بود. کاش خانوادۀ شیرین درمورد مهران تحقیق می‌کردند. پس در وهلۀ اول، تقصیرِ این ماجرا به‌گردن خانوادۀ شیرین است. شیرین نیز در این ماجرا بی‌تقصیر نیست. در جامعۀ شهری و نیمه‌غرب‌زدۀ کنونی ایران، شیرین می‌توانست اصرار کند که مراسم عقد و ازدواج کمی به‌عقب بیفتد تا او درهمان چارچوب سنتی، شناخت بیشتری از مهران به‌دست آورد و دریابد شخصیت او چگونه است و کسب‌وکارش چیست، نه اینکه فقط به گفته‌های خودِ مهران اعتماد کند. اما جالب‌تر از همه، تفکرات خودِ مهران است که خدا را مقصرِ وضعیت خود می‌دانست.

دوستان عزیز، در زندگی ما انسان‌ها، یک قانون طبیعی وجود دارد که در کتاب ‌مقدس نیز تکرار شده است. این قانون این است که هرچه بکاریم، همان را درو خواهیم کرد. خانواده‌های شیرین و مهران، و نیز هردوِ آن‌ها، در این ماجرای تلخ، سهم داشتند. متأسفانه، شرایط اجتماعی ایران نیز در این زمینه دخیل است. این شرایط که ریشه در فرهنگی چندهزارساله دارد، به این آسانی قابل‌تغییر نیست، اما تصمیمات و انتخاب‌های ما قابل‌تغییر هستند. نباید ازیاد ببریم که هرچه بکاریم، همان را درو خواهیم کرد. اگر بذر بد بکاریم، در فصل درو، نمی‌توانیم انتظار محصول نیکو داشته باشیم.

پولس رسول می‌فرماید: “فریب نخورید، خدا را استهزا نتوان کرد. انسان هر چه بکارد، همان را خواهد دِرَوید. کسی که برای نفْسِ خود می‌کارَد، از نفْسْ تباهی درو خواهد کرد؛ امّا کسی که برای روح می‌کارد، از روحْ حیات جاویدان خواهد دِرَوید.” (رساله به غلاطیان ۶: ‏۷-‏۸). ما مسؤول انتخاب‌های خود هستیم. نمی‌توانیم خدا را مسؤول سرنوشت تلخ خود بدانیم. خدا به انسان عقل عطا کرده تا انتخاب‌های درست انجام دهد. اما اگر در انتخاب‌های خود دچار اشتباه شویم، باید با فروتنی، مسؤولیت آن‌ها را برعهده بگیریم. اگر تاکنون انتخاب‌های شتاب‌زده و نادرست انجام داده‌ایم، باز دیر نیست. می‌توانیم برای بقیۀ زندگی خود با هوشیاری، برنامه‌ریزی کنیم. گرچه نتیجۀ بعضی از انتخاب‌های نادرست متأسفانه غیرقابل جبران است، اما خدا می‌تواند در بقیۀ راه، ما را همراهی کند تا لطمۀ کمتری ببینیم.

برای مهران امید هست. اگر او به‌جای مقصر دانستن خدا، تقصیرات خود را ببیند و دست به انتخاب‌های درست بزند، می‌تواند کمی از لطمات را جبران کند و زندگی زناشویی خود را از ورطۀ سقوط و نابودی نجات دهد. برای شیرین هم امید هست. اگر او زندگی خود را به‌دستان خدا بسپارد، خدا می‌تواند طرحِ جدیدی در زندگی او پیاده کند.

برای همۀ ما امید هست. خدای مهربان، به‌واسطۀ محبتش، پسر خود، یعنی عیسای مسیح را به این جهان فرستاد تا جان خود را کفارۀ گناهان ما بسازد. اما خدا او را در روز سوم زنده کرد. عیسای مسیح اکنون زنده است و می‌تواند سرنوشت ما را در دستان پُرقدرت خود بگیرد. پولس رسول دربارۀ محبت بی‌دریغ خدا می‌فرماید: “در برابر همۀ اینها چه می‌توانیم گفت؟ اگر خدا با ماست، کیست که بتواند بر ضد ما باشد؟ او که از پسر خود دریغ نکرد، بلکه او را در راه همۀ ما فدا ساخت، آیا همراه با او همه چیز را به ما نخواهد بخشید؟” (رساله به رومیان ۸: ‏۳۱-‏۳۲). این چه وعدۀ عظیمی است برای مهران‌ها و شیرین‌ها. اگر خدا برای خیریت ابدی ما، از پسر خود دریغ نکرد، آیا قادر نیست نامرادی‌های ما را پایان بخشد؟ ما و بسياری انسان دیگر در همین زمان، این را تجربه کرده‌ایم و دیده‌ایم که خدا قادر است از ما تفقد کند، حتی زمانی که به‌نظر می‌رسد همه‌چیز به انتها رسیده و دچار سیه‌روزی شده‌ایم. پس، توصیۀ ما به شیرین‌ها و مهران‌های زمانه این است که سرنوشت خود را با فروتنی به‌دستان این خدای مهربان بسپارند و طعم شیرین حضور مخصوص خدا را در زندگی خود بچشند. آمین.