ما از طریق مطالعۀ این مجموعه از مقالات، با هم به سفری طولانی رفتیم. دیدیم که ارادۀ خدا این است که ما در روحانیت رشد کنیم و به بلوغ برسیم.
ما این رشد را تعریف کردیم و گفتیم که رشدِ روحانی به معنای شبیه شدن به عیسی مسیح است، یعنی اینکه صفات نيکو و خصائل مسیحگونه را بر خود بگیریم و در خدمت به مردمان ثمربخش باشیم. اما همچنین بیان کردیم که باید به سعی تمام و با انگیزهای نیرومند، مشتاق رشد روحانی باشیم. در این مقالۀ آخر، به بحث در بارۀ بعضی از مشکلات روحانیای خواهیم پرداخت که این دگرگونی ایجاد میکند.
بچهها وقتی قدِ خود را اندازه میگیرند، در ضمن اینکه شاد میشوند از اینکه میبینند یک یا دو سانتیمتر بلندتر شدهاند، اما کماکان خود را در برابر قد والدین خود کوتاه مییابند. ما نیز در مقایسۀ خود با مسیح و با “بلندای کامل قامتِ او”، کاستیها و ناتوانیهای خود را مشاهده میکنیم. گاه احساس ناچیزی میکنیم و میبینیم که چقدر هنوز از سرمنزل مقصود عقب هستیم و دچار دلسردی میشویم. این حالت، هم خوب است و هم آزاردهنده. از این نظر خوب است که این خودْ نشانۀ هشیاری و حساسیت روحانی است. اگر احساس کاستی و ناتوانی نکنیم، یعنی اینکه اساساً متوجه خطاها و ضعفهای خود نیستیم و از آنچه هستیم، راضی میباشیم. این همان چیزی است که غرور مینامیم. پس این حالت عدم کفایت و احساس ناتوانی، ما را از غرور بازمیدارد. خوب به یاد دارم که در آخرین سالهای نوجوانی بودم که نیاز به یک مشورتِ الهی داشتم. دوستی مرا نزد یک خانم بسیار سالخوردۀ مسيحی برد که عطای کلام علم داشت، یعنی بدون اینکه مشکل را به او بگویید، در دعا، هم مشکل را میدید و هم پاسخ خداوند را. وقتی این زنِ خدا برای من دعا کرد، نخستین نکتهای که به من گفت، این بود که من در روحانیت هنوز طفل هستم و بعد پاسخ مشکلِ مرا داد. من از این گفتۀ او بسیار دلگیر شدم، از اینکه دانستم در روحانیت بهاندازۀ کافی رشد نکردهام، زیرا من کتابمقدس را تقریباً از حفظ بلد بودم و تصور میکردم در روحانیت بسیار بالغ هستم. اما واقعیت غیر از این بود. امروز که حدود چهل سال از آن زمان میگذرد، میبینم که آن زنِ خدا چقدر راست میگفت. من حتی امروز نیز احساس میکنم چقدر از قافله عقب هستم و میتوانم همصدا با پولس رسول بگویم: “نمیگویم هماکنون به اینها دست یافتهام یا کامل شدهام، بلکه خود را به پیش میرانم تا چیزی را به دست آورم که مسیحْ عیسی برای آن مرا به دست آورد. برادران، گمان نمیکنم که هنوز آن را به دست آورده باشم؛ امّا یک کار میکنم، و آن اینکه آنچه در عقب است به فراموشی میسپارم و به سوی آنچه در پیش است خود را به جلو کشانده، برای رسیدن به خط پایان میکوشم، تا جایزهای را به دست آورم که خدا برای آن مرا در مسیحْ عیسی به بالا فراخوانده است.” (رساله به فیلیپیان ۳:۱۲-۱۴). من هنوز راهی طولانی برای نیل به بلوغ مسیحی در پیش دارم. شما چطور؟
پولس رسول چه زیبا این احساس عدم کفایت را بیان کرده، در زمینۀ خدمت به پیام انجیل مسیح میفرماید: “کیست که برای چنین کاری کفایت داشته باشد؟ . . . نه آنکه خودْ کفایت داشته باشیم تا چیزی را به حساب خود بگذاریم، بلکه کفایت ما از خداست. او ما را کفایت بخشیده که خدمتگزاران عهد جدید باشیم.” (رسالۀ دوم به قرنتیان ۲:۱۶ و ۳:۵-۶). پولس با آن همه عظمتِ روحانی خود و مکاشفات حیرتانگیزی که از خداوند دریافت کرده بود، هنوز خود را برای خدمت به خدا کافی و توانا نمیدید، بلکه با قطعیت اظهار میدارد که کفایتش از خدا است.
هنگامی که خدا در بوتۀ فروزان در صحرا بر موسی ظاهر شد و به او این رسالت را داد که به مصر بازگردد و قوم اسرائیل را از بندگی در آن سرزمین رهایی دهد، موسی بارها اظهار بیکفایتی و ترس کرد. یک بار به خدا عرض کرد: “خداوندا، من هیچگاه سخنوری ندانستهام؛ نه در گذشته، و نه حتی از آن وقت که با خادمت سخن گفتی. گفتار و زبانم کـُند است. خداوند گفت، چه کسی زبان به انسان داد؟ کیست که آدمی را گنگ یا ناشنوا میسازد؟ کیست که او را بینا یا نابینا میکند؟ آیا نه من که خداوندم؟ پس حال برو و من با زبانت خواهم بود و آنچه باید بگویی به تو خواهم آموخت. ولی موسی گفت، خداوندا، تمنا دارم دیگری را برای این کار بفرستی. آنگاه خداوند بر موسی خشم گرفت و گفت، آیا هارونِ لاوی برادر تو نیست؟ میدانم که او نیکو سخن میگوید. اکنون در راه است تا تو را ملاقات کند، و دل او از دیدنت شادمان خواهد شد. با او سخن بگو و کلام را در دهانش بگذار؛ من با زبان هر دوی شما خواهم بود، و آنچه باید بکنید به شما خواهم آموخت.” (کتاب خروج ۴:۱۰-۱۵). ملاحظه کنید، این موسی که در دربار مصر پرورش یافته و تحصیل کرده بود، خود را برای چنین خدمتی ناکافی و نالایق میدانست. توکل او به خدا بود.
اشعیای نبی نیز که حدود ۷۰۰ سال پیش از ولادت مسیح میزیست، تجربهای مشابه داشت. او در اوائل خدمت نبوتی خود، یک بار خدا را در رؤیا دید. او دید که خدا بر تختی بلند و باشکوه نشسته بود و خانۀ خدا از جلال او پر شده بود. فرشتگانی شگفتانگیز نیز در پیرامون او بودند و یکدیگر را صدا زده، میگفتند: “قدوس، قدوس، قدوس، یهوه صبایوت، تمامی زمین از جلال او مملّو است.” اساس آن مکان از صدای آنها به لرزه در آمده بود و معبد از دود پر شده بود. وقتی اشعیای جوان این صحنه را دید، بر خود لرزید و فریاد برآورد: “وای بر من که هلاک شدهام، زیرا که مرد ناپاکلب هستم و در میان قوم ناپاکلب ساکنم و چشمانم یهوه صبایوت پادشاه را دیده است.” آنگاه یکی از سرافین (فرشتگان مقرب) نزد من پرید و در دست خود اخگری که با انبر از روی مذبح گرفته بود، داشت. و آن را بر دهانم گذارده، گفت که، اینک این لبهایت را لمس کرده است و عصیانت رفع شده و گناهت کفّاره گشته است.” (کتاب اشعیا ۶:۱-۷). بله، اشعیا نیز که طولانیترین کتاب نبوتی در عهدعتیق را نوشته، در حضور خدا احساس گناه و بیکفایتی میکرد. او در ضمنِ بیکفایتی، بهخاطر اطمینانی که از خدا یافته بود، چنان برای خدمتِ وفادارانه، احساس مسؤولیت میکرد که طبق احادیث یهود، در زمان منسی، یکی از پادشاهان بدکار یهودا، با اره دوپاره شد.
ارمیای نبی نیز که حدود ۶۰۰ سال پیش از مسیح میزیست، همین تجربه را داشت. او در ابتدای خدمتش صدای خدا را شنید؛ چنین میفرماید: “پس کلام خداوند بر من نازل شده، گفت: “قبل از آنکه تو را در شکم صورت بندم تو را شناختم و قبل از بیرون آمدنت از رحم، تو را تقدیس نمودم و تو را نبی امتها قرار دادم. پس گفتم، آه ای خداوند یهوه، اینک من تکلّم کردن را نمیدانم، چونکه طفل هستم. اما خداوند مرا گفت، مگو من طفل هستم، زیرا هر جایی که تو را بفرستم خواهی رفت و به هر چه تو را امر فرمایم تکلّم خواهی نمود. از ایشان متـرس زیرا خداوند میگوید، من با تو هستم و تو را رهایی خواهم داد. آنگاه خداوند دست خود را دراز کرده، دهان مرا لمس کرد و خداوند به من گفت، اینک کلام خود را در دهان تو نهادم.” (کتاب ارمیا ۱:۴-۹). ارمیای نبی خود را شایستۀ خدمت به خدا نمیدید. اما خدا رسالتی بس سنگین بر دوش او گذاشت و او در آخر، باز طبق احادیث یهود، جان خود را در این راه داد.
بله، در سراسر کتابمقدس، هر کسی از هر مقامی، وقتی در رؤیا با خدا مواجه شده، احساس گناهآلود بودن و بیکفایتی کرده است. این دقیقاً همان خصلتی است که مسیح برای ورود به پادشاهی خود مقرر کرد و فرمود: “خوشا به حال فقیرانِ در روح، زیرا پادشاهی آسمان از آن ایشان است.” (انجیل متی ۵:۳). اگر از وضع روحانی و از وضعیت خدمت خود احساس رضایت و غرور میکنیم، یعنی اینکه با خدا ارتباط نزدیک نداریم. ما انسانها حتی بعد از دریافت تولد تازه، بسیار ناتوانیم و وقتی در دعا به خدا نزدیک میشویم و حضور او را واقعاً احساس میکنیم، خود را ناشایستۀ فیض عظیم و بیشائبۀ او مییابیم. پولس رسول در اواخر عمر خود، با وجود تمام مکاشفاتِ حیرتانگیزی که دریافت کرده بود، میفرماید: “این سخنی است درخور اعتماد و پذیرش کامل، که مسیحْ عیسی به جهان آمد تا گناهکاران را نجات بخشد، که من بزرگترین آنهایم.” (رسالۀ اول به تیموتائوس ۱:۱۵). دقت کنید که پولس نمیگوید، من بزرگترین آنها بودم، بلکه میگويد، بزرگترین آنها هستم!
ما هرچه در روحانیت بیشتر رشد کنیم و به بلوغ برسیم، بیشتر احساس خواهیم کرد که چقدر گناهکار و چه بیکفایت هستیم! هرقدر بیشتر به خدا نزدیک شویم، به کوچکی و حقارت خود بیشتر پی خواهیم برد و بهراستی، “فقیرانِ در روح” خواهیم شد. چقدر جای تأسف است که بعضی از ایمانداران وقت کافی صرف نمیکنند تا به خدا نزدیک شوند و رابطهای صمیمی با او داشته باشند. به همین جهت، وضعیت واقعی خود را نمیبینند؛ به خطاهای خود پی نمیبرند و چشمشان به روی ضعفهایشان بسته میماند. اما وقتی در پرتوِ نور خدا قرار میگیریم، خود را آنطور که هستیم، میبینیم و نیاز خود را به خدا بیشتر احساس میکنیم. خدا به ما عطا کند تا به این مرحله از رشد روحانی برسیم.
اما منظور ما از بیان این نکات این نیست که همیشه در حالت احساس حقارت باقی بمانیم. منظورمان این نیست که این احساس ناشایستگی و بیکفایتی، ما را از خدمت به خدا بازدارد. فراموش نکنیم که موسی، اشعیا، ارمیا و پولس که از آنان نام بردیم، با وجود احساس بیکفایتی در خود، بهخاطر دعوتی که خودِ خدا از آنان بهعمل آورده بود، کمر به خدمتِ او بستند و حتی در این راه به شهادت نیز رسیدند. اگر خدا ما را برای خدمتی فراخوانده باشد، هر خدمتی که باشد، باید بدانیم که خودِ او نیز قوت انجام آن را به ما خواهد داد. فقط کافی است فروتن باشیم؛ کافی است فقیرِ در روح باشیم؛ کافی است بدانیم که کفایت ما از خدا است؛ خدایی که ما را به خدمت خود فراخوانده و میخواهد درست از همان ضعفهای ما استفاده کند تا کارِ خود را بهوسیلۀ ما بهانجام برساند؛ کافی است بدانیم که اگر توفیقی در خدمتِ ما حاصل میشود، بهخاطر توانایی و شایستگی ما نبوده، بلکه بهخاطر این است که “خدا” ما را برای آن خدمت دعوت کرده است.
در این میان، باید مراقب مکاید و حیلههای شیطان نیز باشیم. او غالباً از ضعفهای ما سوء استفاده میکند؛ میکوشد ما را دلسرد کند؛ سعی میکند ما را محکوم سازد. کلام خدا در بارۀ کار شیطان چنین میفرماید: “آنگاه صدایی بلند در آسمان شنیدم که میگفت، اکنون نجات و قدرت و پادشاهی خدای ما، و اقتدار مسیح او فرارسیده است. زیرا که آن مدّعی برادران ما که شبانهروز در پیشگاه خدای ما بر آنان اتهام میزند، به زیر افکنده شده است.” (کتاب مکاشفه ۱۲:۱۰). در اینجا، کلام خدا شیطان را “آن مدّعیِ برادران ما” نامیده است که “شبانهروز در پیشگاه خدای ما بر آنان اتهام میزند”. بله، شیطان میکوشد ما را در حضور خدا متهم سازد. میکوشد در خودِ ما نیز احساس تقصیر و بیلیاقتیِ کاذب بهوجود آورد. تفاوتی هست میان احساس تقصیر واقعی و احساس تقصیر کاذب. احساس تقصیر واقعی زمانی پیش میآید که ما واقعاً گناهی مرتکب شده باشیم. در این صورت، باز نباید ناامید شویم، بلکه باید آن را به خدا اعتراف کرده، درخواست بخشش نماییم و از آن توبه کنیم. یوحنای رسول میفرماید: “اگر به گناهان خود اعتراف کنیم، او که امین و عادل است، گناهان ما را میآمرزد و از هر نادرستی پاکمان میسازد . . . فرزندانم، این را به شما مینویسم تا گناه نکنید. اما اگر کسی گناهی کرد، شفیعی نزد پدر داریم، یعنی عیسی مسیح پارسا. او خودْ کفـّارۀ گناهان ما است، و نه گناهان ما فقط، بلکه گناهان تمامی جهان نیز.” (رسالۀ اول یوحنا ۱:۹ و ۲:۱-۲). بله، باید به گناهان خود اعتراف کنیم و مطمئن باشیم که خدا به وعدۀ خود وفا کرده، ما را میآمرزد. پس نباید به حرف شیطان توجه کنیم و دائماً در حالت احساس کاذب خطا باقی بمانیم. باید به این فرمایشِ کلام خدا اطمینان داشته باشیم که میفرماید: “پس اکنون برای آنان که در مسیحْ عیسی هستند، دیگر هیچ محکومیتی نیست،” (رساله به رومیان ۸:۱). پولس رسول در بارۀ شیطان میفرماید: “از ترفندهای او بیخبر نیستیم.” (رسالۀ دوم به قرنتیان ۲:۱۱).
پس تفاوتی هست میان فروتنی و احساس دائمی خطا؛ تفاوتی هست میان “فقیرِ در روح” بودن و احساس دائمی گناهکار بودن؛ تفاوتی هست میان زمانی که میدانیم گناه کردهایم و زمانی که شیطان ما را محکوم میکند. انبیای عهدعتیق و رسولان مسیح همگی با علم به اینکه در وجود خودشان لیاقت و قابلیتی فطری برای خدمت وجود ندارد، با تکیه بر قدرت خدا به خدمت به او همت گماردند و از هیچ چیز باک نداشتند.
پس در انتهای این مجموعه، شما را تشویق میکنیم که با انگیزهای نیرومند، به سعی تمام بکوشید تا در مسیر رشد و بلوغ روحانی پیش روید و بدانید که این هدفِ خدا برای زندگی هر یک از ما است. خدا به همگی ما عطا فرماید تا در این راستا سختکوش باشیم و هر روز از عمر خود را صرف یادگیری کلام خدا و تجربیات روحانی بنماییم تا به “بلندای کامل قامت مسیح” برسیم. آمین.