از بند رها شده | دليل اصلی زيستن
آيا تابحال احساس کردهايد که نمیخواهيد به زندگی ادامه دهيد! آقای جُرج، بارها در يأس و نااميدی سعی کرد به زندگيش خاتمه دهد، اما او امروز ديگران را کمک میکند که دليل زندگی کردن را پيدا کنند.
…
آيا تابحال احساس کردهايد که نمیخواهيد به زندگی ادامه دهيد! آقای جُرج، بارها در يأس و نااميدی سعی کرد به زندگيش خاتمه دهد، اما او امروز ديگران را کمک میکند که دليل زندگی کردن را پيدا کنند.
…
خدا ما را با هدف و مقصود خاصی آفريده و او میخواهد به محبت عجيبش و هدف عالیای که برای ما دارد پیببريم. آقای ديويد، بالاخره در سلول زندان، چشم دلش باز شد و محبت و هدف خدا را درک کرد! دا ما را با هدف و مقصود خاصی آفريده و او میخواهد به محبت عجيبش و هدف عالیای که برای ما دارد پیببريم. آقای ديويد، بالاخره در سلول زندان، چشم دلش باز شد و محبت و هدف خدا را درک کرد!
…
چه کسی رُزالی جوان را که آنچنان وضعيت بد و نابسامانی داشت، قادر ساخت که به شخص محترمی تبديل شود و ديگران با توجه به تخصص اين خانم از او کمک بگيرند؟ چه کسی او را توانا ساخت که از جزيرۀ کوچکی که بدنيا آمده بود، به سرتاسر دنيا سفر کند تا به تعليم و تربيت صدها نفر بپردازد، هرچند که ديپلم دبيرستان هم نداشت؟
…
چطور میتوان يک انسان را از حالت گيرنده بودن، به حالت دهنده بودن و بخشندگی منتقل نمود؟ چه کسی میتوانست آقای چارلز را از درون توانائی ببخشد که چنين تغيير و تحولی در زندگیاش ديده شود؟
…
مردم با تعجب ابروهای خود را بالا میبرند و میپرسند: “چرا نوجوانها به راههای بد و خطرناک کشيده می شوند!” آقای تری، جواب اين سؤال را خوب میداند! او بچه ای بيش نبود که خود را به تاريکی و راههای خطرناک سپرد و به خاطر کارهای اش، نزديک بود از بين برود!
…
آقای دَن می خواست يک بوکسورِ حرفهای باشد. او مبارزی جسور بود و برای کسب جايزه می جنگيد. اما متاسفانه از پادرآمد، نه در رينگ مسابقات، بلکه به خاطر مي خوارگی و مستی! او يک بار در حِينِ مستی، با ماشين خود به مردی زد و بعد احساس تقصير و ندامت او را از پا درآورد. ولی خوشبختانه، او آموخت که چه جايزه است و برای بدست آوردن آن، مبارزه ضروری می باشد.
…
اِد، با فقر و تنگدستی بزرگ شد و اغلب گرسنه به رختخواب میرفت. او آنقدر در محروميت بود که مجبور شد سه بار کلاس هشتم را تکرار کند. مصمم گرديد که ثروتمند شود و در کسب و کار موفق شد. اما وقتی اين آقا، با بخشندۀ حيات مواجه شد، صاحب ثروت بزرگتری گرديد.
…
خيلیها معتقدند که با پول نمیتوان شادی را خريد، اما میتوان چيزهای ديگری را خريد که باعث شادی میشوند! آقای گرِگ، برای پولدار شدن و کسب مال و منال، تلاش زيادی کرد ولی اينها نتوانستند او را به شادی واقعی برسانند. اما وقتی که او ثروت حقيقی را يافت، شادی و آرامش خاطر هم بدست آورد.
…
گفته شده: “اگر نمیتوانی شکستشان دهی، به آنها ملحق شو!”. وِين، پسر جوانی بود که دنبال دوستان بد رفت و به جادۀ خطرناکی کشيده شد. او به خيال خودش، میخواست بوسيلۀ مواد مخدر از افسردگی بيرون آيد، تا اينکه فهميد بايد از آن جادۀ هلاک کننده خارج شود و مسيرش را عوض کند.
…
اين واقعيت را نمیتوان انکار کرد که: “تصميمات خوب يا بدی که در زندگی میگيريم، نتايج و ثمرات خوب يا بدی هم بهمراه خواهند داشت”. خانم ماتيلدا (تيلی)، هرچند در زندگیاش تصميمهای بدی گرفت و گرفتار مشکلات زيادی شد، اما يک تصميم خوب و درست، مسير زندگی او را برای هميشه عوض کرد!
…