رادیو مژده

بن‌هور، داستانی از مسيح

 

در این مجموعه، داستان تخیلی یک جوان یهودی را می‌شنوید که در روزگار مسیح می‌زیست و در اثر ماجراهایی شورانگیز، با قدرت روم درافتاد. اما سرانجام، او به حقيقتی پیبرد که زندگی‌اش را دگرگون ساخت.

 تولدی حيرت‌انگيز

کتاب بن‌هور، با ماجرای سه مرد حکیم آغاز می‌شود که از هندوستان، مصر و یونان با هدايت خدا راهی فلسطین شدند تا پادشاهی را که قرار بود در میان یهودیان به‌ دنیا بیاید پرستش کنند.

 

جدايی دو دوست

بن‌هور جوان پس از سالها، دوست رومی‌اش، مسالا را ملاقات کرد. مسالای رومی تا توانست قوم بن‌هور، یعنی یهودیان، سنت‌ها و خدای ايشان را به تمسخر گرفت، طوری که بن‌هور چاره‌ای ندید جز ترک او و قطع دوستی‌ خود با او.

 

يک حادثۀ وحشتناک

زمانی که فرماندار جدید رومی وارد اورشلیم می‌شد، در یک حادثۀ وحشتناک، دست بن‌هور به یکی از سفالها برخورد کرد و سفال به سر فرماندار اصابت نمود. سربازان، بن‌هور و خانوادۀ او را دستگیر کردند.

 

تقديری حيرت‌انگيز

در کشتی جنگی رومی توجه فرمانده به او جلب شد. کشتی بن‌هور در جنگ درهم شکست. اما بن‌هور جان فرمانده را نجات داد. او نیز در بازگشت به روم، بن‌هور را به فرزندی پذیرفت.

 

بازگشت به مشرق‌زمين

بن‌هور در راه بازگشت به مشرق‌زمین، در انطاکیه مباشر پدرش را یافت به نام سیمونیدس. در این اثنا، بن‌هور پی برد که در یک مسابقۀ ارابه‌رانی در انطاکیه، مسالا هم شرکت دارد. او این را بهترین فرصت برای انتقام شمرد.

 

آخرين روزها پيش از مسابقه

بن‌هور در طی روزهایی که به تمرین با اسبها مشغول بود، بر حسب تصادف، از خواندن نامه‌ای پی برد که مسالا او را شناخته و در صدد نابودی او و شیخ ایلدریم می‌باشد. او این ماجرا را با شیخ در میان گذاشت.

 

روز قبل از مسابقه

سیمونیدس تمام ثروت خود را به بن‌هور تقدیم کرد اما بن‌هور نپذیرفت، بلکه در مقابل، سیمونیدس و استر را از غلامی خود آزاد کرد. بن‌هور تشویق گرديد که با ثروت خود، سپاهی علیه روم بسیج کند و در خدمت پادشاهی بگذارد که بالتازار از او سخن می‌گفت. روز مسابقه نزدیک می‌شد.

 

روز مسابقه

بالاخره مسابقۀ ارابه‌رانی شروع شد. در دور آخر مسابقه، بن‌هور محور چرخ خود را وارد پره‌های ارابۀ مسالا کرد و باعث شد ارابۀ او واژگون شود و خودش نیز زیر سم اسبان بیفتد. بن‌هور برنده شد.

 

راز مخوف

فرماندار جدید یهودیه دستور آزادی زندانیان یهودی را داد. در این اثنا، به‌ طرز حیرت‌انگیزی کشف شد که در پس دیوار يک سلول، سلول ناشناخته‌ای بوده که زنانی در آن حبس بودند. این زنان چه کسانی بودند؟

 

دو جذامی

آن زنان کسی نبودند جز مادر و خواهر بن‌هور. آنان را آزاد کردند، اما ایشان جایی نداشتند بروند جز گورستان شهر، چرا که جذامی بودند. امراه، خدمتگزار قدیمی خانه، ایشان را در آنجا یافت.

 

پيامبر ناصری

بن‌هور، بی‌خبر از ماجرا، به‌ جستجوی مادر و خواهرش بر‌آمد. او ایشان را در میان جذامیان نیز نیافت. در این اثنا، باخبر شد که مردی ناصری معجزات بسیار می‌کند و حتی جذامیان را شفا می‌بخشد.

 

شفای الهی

امراه با شنیدن این خبر به گورستان شتافت و مادر و خواهر بن‌هور را نزد مرد ناصری برد. ناصری آنان را شفا داد. خانوادۀ هور بار دیگر گرد هم آمدند.

 

پادشاهی از قلمرويی ديگر

بن‌هور با ديدن صحنۀ مصلوب شدن مرد ناصری، پی برد که پادشاهی او از قلمرویی دیگر است. در روز سوم پس از مرگ، ناصری طبق گفتۀ خودش دوباره زنده شده بود. بن‌هور مابقی عمرش را صرف کمک به پیروان ناصری کرد.