در پارک قدم می‌زدم که از فاصله‌ای نه‌چندان دور، چشمم به خانمی افتاد که غم‌زده نشسته بود و مشخص بود که گریسته است. احساسم به من گفت که نزد او بروم و به درددلش گوش دهم.

…

عاقبت تعصبات قومیادامه »

با رُکسانا ازطریق مادرش آشنا شدم. او دختری بیست و یک ساله بود، اما دستانش می‌لرزید و خموده بود، به‌طوری‌که سنش بیشتر از این‌ها به‌نظر می‌رسید. تمرکز چندانی نداشت. وقتی می‌خواست حرف بزند،

…

قرص‌های روان‌گردانادامه »

زنی ۲۲ ساله هستم. وقتی ۱۸ سالم بود، پدرم منو به عقد مردی درآورد که بعداز یک سال متوجه شدیم به مواد مخدر، اعتیاد داره. تلاش‌های زیادی برای ترک اعتیادش کردیم، ولی بهبود نيافت.

…

زن جوان مطرودادامه »

شیرین، این دختر جوان، با کوله‌باری از درد و رنج، در اتاق راه می‌رفت و اشک می‌ریخت. از او خواستم تا سرگذشت تلخ خود را برایم بازگو کند. آهی پُر از حسرت کشید و چنین گفت:

…

نتیجۀ انتخاب‌های ماادامه »