من فیلم قدیمی و مشهور اسپارتاکوس را بسیار دوست میدارم. از دوران کودکیام تا کنون شاید پنجاه بار آن را دیده باشم. اسپارتاکوس سرکردۀ گلادیاتورهایی بود که علیه ظلم و ستمهای روم قیام کرده بودند. در اواخر فیلم، وقتی لشکریان او تار و مار شده بودند،
او و یارِ نزدیکش بر زمین نشسته و منتظر اعدام با صلیب بودند. در این ضمن، اسپارتاکوس در اوج ناامیدی، برای یارش بازگو میکرد که چطور همه چیز را از دست دادهاند.
این قسمت از فیلم، مرا به یاد شاگردان عیسی میاندازد، در آن دو شبی که ایشان در غم از دست دادن رهبرشان عیسی مسیح، که مصلوب شده بود، هم در غم و اندوه بودند و هم در اوج ناامیدی! ایشان تصور میکردند که عیسی همان کسی است که دوران پرشکوه سلطنت داوود و سلیمان را بار دیگر احیا خواهد کرد. اما اکنون این عیسی، به فجیعترین وضع کشته شده بود و امیدهای ایشان را نقش بر آب ساخته بود. اما اگر ماجرای اسپارتاکوس با همین ناامیدی به پایان رسید، ماجرای عیسی و شاگردانش، با امیدی جدید و آغازی نوین و حتی پرشکوهتر ادامه یافت. مسیح پس از مرگ، از مردگان برخاست و زنده شد! او روحاً و جسماً از مردگان قیام نمود و به شاگردان و پیروانش وعده داد که تا پایان عالم با ایشان خواهد بود. “. . . اينک من هرروزه تا انقضای عالم همراه شما میباشم.” (کتاب انجيل مقدس عيسی مسيح، متی ٢٨: ٢٠). پس ما ايماندارانِ به مسيحِ زنده، میتوانيم در این وعده و امید واقعی شادی کنیم! آمین.