مدتی پیش در کتابی مطلبی خواندم که مرا بسیار متأثر کرد. این مطلب دربارۀ شب آخر زندگی زمینی خداوندگار ما، عیسای مسیح بود. او در آن شب، بههمراه شاگردان خود به باغی در بیرون از اورشلیم رفت تا دعا کند، و منتظر بماند که شاگرد خیانتپیشهاش، همراه با مأموران برای بازداشت او سر برسد. سپس سه تن از شاگردان مُقرّب خود را برداشت و کمی دورتر از بقیه رفت و به ایشان گفت: “از فرط اندوه، به حال مرگ افتادهام. در اینجا بمانید و با من بیدار باشید.” (انجیل متی ۲۶: ۳۸).
در این کتاب آمده بود که عیسی، در این لحظات تاریک و بسیار دشوار، نیاز داشت دوستان نزدیکش در کنارش باشند. اما دریغا که این دوستان، به خواب رفتند و عیسی تنها ماند! تنها با اندوه جانکاهش! اما خدا وقتی پسر خود را تنها دید، فرشتهای نزد او فرستاد تا او را تقویت کند (انجیل لوقا ۲۲: ۴۳).
ما چطور؟ وقتی اطلاع پیدا میکنیم که دوستی در رنجها و مصائب خود تنها مانده، آیا به یاری او میشتابیم، یا مانند آن سه شاگرد مقرّب عیسی، او را تنها به حال خود رها میکنیم و به خواب غفلت میرویم؟ یا آیا وقتی خودمان در رنجهای خود تنها مانده بوديم، کسی به یاریمان آمد؟ طبعاً ما نمیتوانیم دیگران را مجبور کنیم به کمکمان بیایند، اما میتوانیم این کار را خودمان برای دیگران انجام دهیم. عزیزان، دوستان خود را در تنهاییشان رها نکنید! به کمکشان بشتابید! مانند آن شاگردان مسيح به خواب نرویم!