یکی از جملات در کتابمقدس که دلم را به درد میآورد و گاه حتی با به یاد آوردن آن، اشک در چشمانم حلقه میزند، فریادی است که عیسی مسیح بر صلیب، لحظاتی پیش از جان سپردن، برآورد و فرمود: “ایلی، ایلی، لـَمّا سَبَـقْـتـَنی؟ یعنی ای خدای من، ای خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟” (متی ۲۷: ۴۶).
عیسی، پسر خدا، بر روی صليب، احساس تنهایی میکرد! او که از ازل در آغوش خدای پدر بود (یوحنا ۱: ۱۸)، و هیچگاه از او جدا نبود، اکنون آویخته بر صلیب، نه فقط از سوی دوست و دشمن طرد شده، بلکه خدای پدر نیز او را واگذاشته است، زیرا سیاهی و ننگِ گناهان بشریت بر دوش او بود، و خدای پدر نمیتوانست به چنین صحنهای نگاه کند. عیسی، پسر خدا، احساس تنهایی میکرد!
ما خدایی داریم که در رنجمان شریک شد، حتی در رنج تنهایی! وقتی عیسی در روز سوم پس از مرگش، زنده شد، ثابت کرد که بر همۀ رنجها چیره شده است، حتی بر رنج تنهایی! او اکنون بر دست راست خدای پدر نشسته و برای ما که به او ايمان داريم، شفاعت میکند. پس وقتی احساس تنهایی میکنیم، نکوشیم با زور و زحمت، آن را با روابطِ زودگذر و بیپایه با افراد پُر کنیم. این نوع روابط، راه حل اساسی برای رفع حس تنهایی نیستند. بلکه باید به کسی پناه ببریم و امید ببندیم که هرگز ما را تنها نمی گذارد و ترک نمی کند (عبرانيان ۱۳: ۵). خدای نيکوی ما فرموده است: “آیا ممکن است مادر کودک شیرخوارۀ خود را فراموش کند، و بر پسر رَحِم خویش ترحم ننماید؟ اینان ممکن است فراموش کنند، اما من هرگز تو را فراموش نخواهم کرد.” (اشعیا ۴۹: ۱۵).