امروز صبح، کمی زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم. با خودم گفتم تا صبحانه آماده شود، کتابمقدس را بردارم و در سکوت، هم کلام خدا را بخوانم و هم در حضور خداوند قدری دعا کنم. ناگهان بیاختیار آیپَدَم را نیز برداشتم تا ببینم چند درصد شارژ دارد.
اما همین که آن را باز کردم، پیامهایی که از اسکایپ، ایمیل و فیسبوک رسیده بود، مرا با خودشان به بیراهه بردند. تا به خودم آمدم، دیدم چهل و پنج دقیقه تمام به اینترنتگردی گذشته است. همسرم که از خواب بیدار شد، فهمیدم که هنوز میز صبحانه را نیز آماده نکردهام و باید تا نیم ساعت دیگر هم برای انجام کارهایمان از منزل بیرون برویم. همچنان که با عجله میز صبحانه را میچیدم، با خودم فکر کردم، چقدر خوشحال بودم که امروز زود از خواب بیدار شدهام و میتوانم پیش از آغاز یک روز پُرمشغله، قدری با خداوند وقت صرف کنم و قوّتِ مورد نیاز روزم را از مشارکت با روحالقدس و خواندن کلام خداوند به دست بیاورم، در حالی که حتی ده ثانیه هم به او وقت نداده بودم. احساس ضعف و خوابآلودگی و رخوت تمام جسم و جانم را فراگرفته بود. انگار با این اتلاف وقت، هم خودم را رنجانده بودم و هم روحالقدس را. همچنان که با عجله لباس میپوشیدم، به خداوند قولی تازه دادم تا دوباره او را چنان که در رأس زندگیام بود، در رأس وقتهایم نیز قرار دهم. میدانستم قول آسانی نیست، ولی در مزمور شصت و سوم، داوود به خدا میگويد: “ای خدا، تو خدای من هستی. در سحر تو را خواهم طلبيد. جان من تشنۀ توست، و پيکرم مشتاق تو، . . .”.