قرار بود امروز در کلیسا جشن یک سالگی کلاس جوانان را با هم برگزار کنيم. دختران و پسران جوانی حضور داشتند که وقتی به آنها فکر میکردم، میدیدم چقدر نسبت به یک سال گذشته، رشد کردهاند و چقدر در ایمانشان بالغتر شدهاند.
خیلی از آنها میتوانستند در آیندهای نزدیک، خادمین نیکویی برای خداوند باشند. شکرگزار خداوند بودم که در این یک سال گذشته، به من و همسرم فرصت خدمت به آنها را داده بود. به یاد آوردم چگونه روزهای اول، با صورتهایی پر از پرسش و ناباوری، به مطالب گوش میدادند و در آخر جلسه، برای هر چیز دنبال دلیل و مدرک بودند. ولی همچنان که پیش میرفتیم، رشد ایمانیشان بیشتر و بیشتر میشد و پرسشها جای خود را به باور و ایمان میداد.
حالا که باید برای فردا صحبت کوتاهی را آماده میکردم، یاد درخت بامبوی چینی افتادم. وقتی بذر این درخت را میکارند، در مدت چهار سال چیزی جز جوانهای کوچک ديده نمیشود. رشد اصلی، در زیر زمین و در ريشه رخ میدهد که ضخيم و عريض میشود. در سال پنجم، ناگهان بامبو با ارتفاع زیاد از زمین بیرون میآيد و بالا میرود. دعا کردم روزی شاهد ثمرات دانۀ ایمانی باشیم که خداوند اجازه داده بود در زندگی هر یک از این دختران و پسران بکاریم. “. . . در رشد و نمو گياه کار عمده با خداست” (اول قرنتیان ۳: ۷).