فکر میکنم در زندگی اکثر ما ایماندارانِ به مسيح، روزهایی بوده که با خود گفتهایم: “خدايا، آیا دعای مرا میشنوی؟”
در مسیر بازگشت از جايی به محل زندگیمان بودیم و دوستی که همراه ما بود، پیشنهاد کرد که از جادۀ دیگری برگردیم. در راه، برای خرید میوههایی که روستاییان از باغ چیده بودند، کنار جاده ایستادیم. در چهرۀ زن فروشنده، هم میشد فقر و فشار زندگی را دید، هم ایمان و امید را. در حالی که تمشکها را در صندوق عقب ماشین میگذاشتیم، دوستِ همراه ما، انجیلی درآورد و آن را بهعنوان هدیه به آن زن داد. زن در حالی که اشک میریخت، گفت که به عیسای مسیح ایمان دارد، ولی فرصتی برای خواندن کلام او نداشته است. او از معجزاتی که خداوند در زندگیاش انجام داده بود، برایمان شهادت داد. او تعریف کرد که تمام روز را کنار جاده نشسته و سرود خوانده و از خداوند سؤال کرده: “آیا صدای مرا میشنوی؟” و حالا ما در کنار جاده، دست بر شانههایش گذاشته بودیم و برای خودش و شفای دخترش دعا میکردیم. وقتی او را در آغوش گرفته بودم، آرام در گوشش گفتم: “این سؤالِ امروز من هم بود. پس هر دو جوابش را گرفتیم!”
همانطور که در کتابمقدس میخوانیم: “دست خداوند کوتاه نیست تا نرهاند و گوش او سنگین نی تا نشنود.” (اشعیا ۵۹:۱). خداوند صدای هر یک از فرزندانش را، وقتی که او را با تمامی دل میخوانند، میشنود، حتی صدای زنی روستایی را در جادهای پرت و دورافتاده.