سالها است که دیگر مانند سابق، به خوابِ راحت نمیروم. یا دیر خوابم میبَرَد و یا مرتب بیدار میشوم. به یاد دورۀ جوانیام میافتم که وقتی سرم را روی بالش میگذاشتم، به خواب میرفتم و فقط صبح بیدار میشدم! در دلم میگویم: “خوش به حال آدمهای خوشخواب!”
اما وقتی به خواب خودم فکر میکردم، به یاد خوابِ شاگردان مسیح در شب آخر زندگی زمینی او افتادم. گویا آنها نیز آدمهای خوشخوابی بودند! میگویید چطور؟
عیسی در شبی که میرفت تا به دست مخالفینش گرفتار شود، شبهنگام بههمراه شاگردانش، به باغی در نزدیکی اورشلیم رفت. او قبلاً بارها به ایشان گفته بود که در آن شب بازداشت خواهد شد. در آن باغ، مسیح به شاگردانش فرمود که بیدار باشند و دعا کنند، و خودش کمی دورتر رفت تا دعا کند. اما هر بار که بازمیگشت، ایشان را در خواب میدید!
چقدر برای ما پیش میآید که در اثر مشغلههای زندگی یا از فرط خستگی، دعا را از یاد میبریم! اما شاید درست در همان لحظه باشد که بیش از هر وقت دیگری، به دعا نیاز داریم. شاگردان مسیح درست در بحرانیترین لحظات، به خواب رفتند، به خواب غفلت! آیا اصلاً دعا میکنیم؟ مسیح بارها به شاگردانش فرمود که دعا کنند. “بيدار باشيد و دعا کنيد تا دچار وسوسه نشويد.” (انجیل متی ۲۶:۴۱). آیا در خواب غلفت هستیم، یا هشیار و بیدار در دعا؟ کاش جزو آدمهای “خوشخواب” نباشیم!