رادیو مژده

انسان كیست؟

دوست گرامی، اکنون کوشش خواهم کرد برای شما بیان نمایم که مسیحیان دربارۀ طبیعت انسان و سرشت آدمی چه نظری دارند.

زیرا داشتن عقیدۀ صحیح در مورد انسان برای ما به همان اندازه مهم است که داشتن اطلاعات صحیح دربارۀ خدا. البته اطلاعات و معلومات ما در‌ مورد انسان مخصوصاً از کتاب مقدس کسب می‌گردد.

در آغاز کتاب‌ مقدس نوشته شده است که هنگامی که خدا آفرینش آسمانها و زمین و جمیع گیاهان و حیوانات را به‌پایان رسانید، آنگاه انسان را به‌صورت خود آفرید، او انسان را زن و مرد آفرید (پیدایش، بابهای اول و دوم). البته این مطلب به این معنی نیست که خدا دارای بدن می‌باشد و بدن انسان را شبیه بدن خود آفرید، بلکه مقصود این است که انسان از لحاظ روحانی شبیه خدا آفریده شد. خدا به انسان عقل داد تا بتواند استدلال نماید، به او قلبی داد تا بتواند با آن محبت نماید، وجدانی بخشید تا خوب را از بد تشخیص دهد، اراده بخشید تا کارهای نیکو انجام دهد، زبان عطا فرمود تا بتواند سخن بگوید و به او روح داد تا بتواند بوسیلۀ آن با خدا معاشرت و دوستی داشته باشد. از اين لحاظ، خدا انسان را بصورت خود آفرید تا بتواند خدا را بشناسد و با او ارتباط پیدا کند. بنابراین انسان اشرف مخلوقات محسوب می‌شود.

عده‌ای اشتباهاً تصور کرده‌اند که انسان در آن موقع خدا بود. ولی قدر مسلم این است که انسان به خدا خیلی نزدیک و کاملاً پاک بود زیرا هنوز در او گناهی وجود نداشت. انسان شبیه ماشین نبود، بلکه خدا به او اراده داد تا حق انتخاب داشته باشد. در ‌واقع خدا انسان را آزاد آفرید تا خودش آزادانه و با میل خود آفرینندۀ خویش را اطاعت و محبت و خدمت نماید. میل و آرزوی خدا این بود که مردم در جهان بمنزلۀ فرزندان روحانی او باشند و او را چون پدر و یکدیگر را چون برادر محبت نمایند و با شادی ارادۀ خدا را در این جهان انجام دهند. امروزه در این جهان پهناور، نژادهای مختلفی وجود دارند که از نظر قیافه و رنگ پوست و زبان متفاوت هستند ولی همۀ آنان از یک خونند و به یک خانواده تعلق دارند و محبت خدا که جمیع بنی‌نوع بشر را آفرید شامل حال همه می‌باشد.

ولی با تأسف باید گفت که اراده و میل خدا در مورد انسان، انجام نشد. انسان بجای اینکه آزادی ارادۀ خود را در راه اطاعت و خدمت خدا بکار ببرد برعکس بطوریکه در بابهای دوم و سوم پیدایش ذکر شده از این استعداد خود برای مخالفت با خدا استفاده کرد. خدا به والدین اولیۀ ما آدم و حوا دستور داد که از میوۀ “درخت شناخت نیک و بد” که در وسط باغ عدن بود، نخورند. خدا به آنها فرمود که اگر او را اطاعت ننمایند و از میوۀ این درخت بخورند حتماً خواهند مرد. شیطان به‌وسيلۀ مار داخل باغ شد و حوا را راضی کرد که از میوۀ آن درخت بخورد. سپس حوا آنرا به آدم داد و آدم هم از آن میوه خورد. این عمل والدین اولیۀ ما تنها یک اشتباه معمولی و یا خطائی از راه بی‌فکری نبود، بلکه عصیان عمدی برضد خالق بود. به عبارت دیگر، آنها می‌خواستند مانند خدا شوند. آنها مایل نبودند مطیع ارادۀ خدا گردند، بلکه می‌خواستند امیال خود را انجام دهند. نتیجه چه شد؟ خدا آنها را بشدت سرزنش نمود و از باغ عدن بیرون راند تا در جهان پر درد و رنج زندگی کنند.

بدترین مسئه این بود که آدم و حوا، آن اتحاد و نزدیکی با خدا را از دست دادند و در‌ نتیجه کاملاً عوض شدند. قبلاً مقدس و عفیف بودند ولی اکنون کثیف و گناهکار شدند. قبل از آنکه نافرمانی کنند قادر بودند آنچه خدا از آنان انتظار داشت بخوبی انجام دهند، ولی حالا هر ‌چند حقیقت را می‌دانستند، اما قدرت لازم برای پیروی از آنرا نداشتند. تدریجاً از آنچه خوب بود متنفر گردیدند و به آنچه شرارت‌آمیز بود علاقه‌مند شدند. این طغیان بر‌ ضد خدا، در کتاب مقدس “گناه” نامیده می‌شود و نتیجۀ آن جدايی از خدا و مرگ است.

این شرح اولین گناه انسان برای ما بی‌نهایت مهم است، زیرا بوسیلۀ آن می‌توانیم به وضع و حالت انسان کنونی پی‌ببریم. مردم جهان مانند آدم و حوا در ابتدای آفرینش، عفیف و مقدس نیستند. برای درک این حقیقت نیازی نداریم دیگران را نگاه کنیم بلکه فقط کافی است به قلوب خود بنگریم. آیا اغلب آنچه را که می‌دانیم نادرست است انجام نمی‌دهیم؟ اظهار می‌داریم که دروغگو‌ئی صحیح نیست ولی خودمان کلمات نادرست می‌گوئیم. بخوبی می‌دانیم محبت از نفرت برتر است، ولی چه‌ بسا از دیگران نفرت داریم. چرا این کارها را می‌کنیم؟ زیرا ماهیت و ذات گناه‌آلود را از والدین خود به ارث برده‌ایم و مانند آنها نه مایل هستیم و نه قدرت داریم که میل و ارادۀ خدا را بطور کامل انجام دهیم.

هنگامی که طفلی در جهان متولد می‌شود به‌ظاهر پاک و بی‌گناه است، ولی بزودی شرارت در او ظاهر می‌شود. همانطوریکه حضرت داود دربارۀ خود فرمود: “اینک در معصیت سرشته شدم و مادرم در گناه به من آبستن گردید” (مزمور۵۱: ۵). همه مجبوریم تصدیق کنیم که تمامی بنی‌نوع بشر گناهکارند و باید با کلام خدا موافقت کنیم که می‌فرماید: “دل از همه ‌چیز فریبنده‌تر است و بسیار مریض است کیست که آنرا بداند” (ارمیاء ۱۷: ۹). برای همین بود که عیسی فرمود: “آنچه از آدم بیرون آید، آنست که انسان‌ را ناپاک می‌سازد، زیرا که از درون دل انسان صادر می‌شود، خیالات بد و زنا و فسق و قتل و دزدی و طمع و خباثت و مکر و شهوت‌پرستی و چشم بد و کفر و غرور و جهالت. تمامی این چیزهای بد از درون صادر می‌گردد و آدم را ناپاک می‌گرداند” (مرقس ۷: ۲۰- ۲۳). خدا که قلوب تمامی بنی‌بشر را بخوبی می‌داند فرموده است: “کسی عادل نیست، یکی هم نی” (رومیان ۳: ۱۰). با وجود اين، فقط یک شخص مستثنی است که از انسان بزرگ‌تر و بالاتر می‌باشد و او عيسی مسيح است.

پس حالت و وضع انسان بسیار تأسف‌آور است! چون در‌ نتیجۀ نافرمانی، رابطۀ خود را با خدا قطع کرده و مانند گوسفند گمشده‌ای است که در بیابان لم‌یزرع و خشک نزدیک به مرگ می‌باشد (اشعیاء ۵۳: ۶). چون دیگر با خدا رابطه ندارد، دشمن خدا و اسیر گناه و شیطان شده است (رومیان ۶: ۱۷). چون دیگر نمی‌تواند در راههای مقدس خدا قدم بزند در واقع در خطا و گناه مرده است (افسسیان ۲: ۱). همانطوری که خدا به آدم فرموده بود نتیجۀ گناه مرگ است، هم مرگ روحانی و هم مرگ جسمانی.

اين مقاله، از کتاب “مسيحيت چيست؟” گرفته شده است. برای مطالعۀ تمام قسمتهای کتاب “مسيحيت چيست؟” اينجا را کليک کنيد.