اکنون که در آستانۀ عید میلاد مسیح هستیم، خوب است به این موضوع فکر کنیم که چه لزومی داشت خدا پسر یگانۀ خود را به جهان بفرستد تا “تولد تازه” را برای ما فراهم سازد. اگر این تولد روحانی را دریافت نکنیم، چه سرنوشتی در انتظارمان خواهد بود؟ و ولادت عیسی چه نقشی در فراهمسازی این تولد تازه ایفاء میکند؟
سؤال اینجاست که وقتی هریک از ما از طریق تولد از یک پدر و مادر، انسانی تمامعیار به دنیا آمدهایم، چرا نیاز داریم دوباره متولد بشویم تا از این حیات نو الهی برخوردار گردیم؟ چه تفاوتی هست میان تولد طبیعی ما از مادر، و تولد تازۀ ما در مسیح؟
پاسخ به این سؤالات را باید در ماجرای نافرمانی آدم و حوا در باغ عدن جستجو کرد. بسیاری میپرسند، و کاملاً بجا، که چرا خدا خیلی ساده، این نافرمانی ایشان را نبخشید و مانند گذشته، رابطۀ خوب خود را با این انسان اولیه ادامه نداد؟ چرا چنین مجازات سنگینی برای ایشان وضع کرد؟ مگر ایشان چه گناه فجیعی مرتکب شده بودند که خدا ایشان را از باغ عدن بیرون راند، و گناه و سیهروزی گریبان نسل آنها را گرفت؟ در اینجا لازم است به کتاب پیدایش، فصل سوم مراجعه کنیم تا ببینیم در آنجا چه اتفاقی افتاد.
خدا وقتی انسان اولیه را سرشت، یعنی مرد و زن را، ایشان را برکت داد و فرمود: “بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و بر آن تسلط یابید. بر ماهیان دریا و بر پرندگان آسمان و بر هر جانداری که بر زمین حرکت میکند، فرمان برانید.” (پیدایش ۱: ۲۸). به این ترتیب، خدا فرمانروایی بر زمین و جانداران آن را به انسان تفویض کرد. انسان نایب خدا بر روی زمین بود و از جانب او میبایست زمین را مدیریت کند. خدا همۀ گیاهان دانهدار و همۀ درختان برخوردار از میوۀ دانهدار را بهعنوان خوراک به انسان بخشید. اما یک استثناء وجود داشت. آدم و حوا آزاد بودند که از میوۀ هر يک از درختان باغ بخورند، جز از میوۀ “درخت شناخت نیک و بد”.
روزی خانم حوا که مانند اکثر خانمهای امروزی از تماشای ویترینهای فروشگاهها لذت میبرند، “ویترین درختها” را تماشا میکرد، که به درخت “شناخت نیک و بد” رسید، درختی که میوهاش سبب میشد انسان “دانای کل” و عالِم مطلق گردد! در همین لحظه، شيطان، دشمن و مخالف خدا، توسط “مار”، آن جاندار باهوش، فرصت را غنیمت شمرد و بهسراغ حوا آمد. سؤالی که او از حوا کرد، بسیار شکبرانگیز بود. پرسید: “آیا خدا براستی گفته است که از هیچیک از درختان باغ نخورید؟” ذکر کلمۀ “براستی” کافی بود که حوا به فکر بیفتد. امروز نیز اگر کسی سؤالش را با این کلمه همراه سازد، ما نیز احتمالاً به فکر و یا حتی به شک فرو خواهیم رفت. حوا پاسخ داد که که فقط از میوۀ درخت وسط باغ نباید بخورند، و به آن دست هم نزنند، مبادا بميرند. درحالیکه، خدا دقيقاً اينطور نفرموده بود! مار که دید تخم شک در زمین دل حوا بهخوبی نشسته و او به فرمان خدا توجه کافی نداشته، ضربۀ دوم را وارد ساخت و گفت: “بهیقین نخواهید مرد. بلکه خدا میداند روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز خواهد شد، و همچون خدا شناسندۀ نیک و بد خواهید بود.” (پيدايش ۳: ۴ و ۵). به این ترتیب، شيطان اولاً خدا را دروغگو معرفی کرد. ثانیاً خدا را بدخواه ایشان بهشمار آورد، چرا که چنین وانمود کرد که خدا عمداً موهبتی بزرگ را از ایشان دریغ داشته است. اما عکسالعمل حوا چه بود؟ او “دید که آن درخت خوشخوراک است و چشمنواز، و درختی دلخواه برای افزودن دانش، پس از میوۀ آن گرفت و خورد، و به شوهر خویش نیز که با وی بود داد، و او خورد.” (پيدايش ۳: ۶).
اگر دقت کرده باشید، گناه آدم و حوا یک نافرمانی ساده نبود. قدم اول ایشان این بود که با شيطان، همدست شدند و خدا را دروغگو و بدخواه بهشمار آوردند. قدم دوم نیز این بود که قصد کردند “همچون خدا” شوند، دانای کل. در واقع، ایشان درست همان قصدی را کردند که شیطان قبلاً، در آسمان کرده بود. او نیز کوشید تا خود را مانند خدای متعال سازد، و در این راه، گروهی از فرشتگان خدا را با خود همراه ساخت. به این شکل بود که نیروی تاریکی شکل گرفت، پیش از آفرینش عالم هستی. و اکنون بر روی زمین، انسانی که مخلوق خدا بود، به جبهۀ شیطان پیوست. خدا انسان را از جانب خود فرمانروای زمین ساخته بود. اما گویی این برای انسان کافی نبود. او قدرت و اقتداری بیش از این را مطالبه میکرد، خدایی را، سلطه بر همۀ امور را. آیا من و شما نیز مانند آدم و حوا “زیادهخواه” نیستیم؟ آیا چنانچه فرصتش را بیابیم، دوست نداریم همه کس و همه چیز را تحت کنترل و سیطرۀ خود درآوریم؟ آدم و حوا نخواستند تحت فرمانروایی خدا بمانند، بلکه آگاهانه از حیطۀ اقتدار او بیرون رفتند، و دست به یک انتخاب زدند و بر آن شدند که به قلمروِ شیطان بپیوندند و خودشان کنترل زندگیشان را در دست داشته باشند. ایشان با اراده و اختیار آزاد، از فرمان خدا سرپيچی کردند. عمل ایشان یک نافرمانی ساده نبود، بلکه طغیان علیه خدا و حاکمیت او بود. پیوستن به قلمروِ تاریکی بود. حال، آیا باید انتظار داشت که این خدای مهربان، انسانها را به زور و با قهر و غضب، به حضور خود برگرداند و ایشان را مجبور سازد که او را اطاعت کنند؟ خدایی که کتابمقدس معرفی میکند، اینگونه نیست. او میخواهد انسانها آزادانه او را دوست داشته باشد و اطاعت کنند، نه با جبر و قهر و غضب.
نسلهایی نیز که از آدم و حوا پدید آمدند، در قلمروِ تاریکی قرار داشتند، من و شما نیز. “تولد طبیعی” ما، در قلمروِ تاریکی صورت گرفته، و هر انسانی بهطور طبیعی در این حیطه زندگی میکند. به همین دلیل است که همۀ ما به یک “تولد تازه و روحانی” نیاز داریم، تولد در قلمروِ خدا. اما چگونه؟ و در اینجاست که ظهور عیسای مسیح و ولادت او اهمیت خود را متجلی میسازد.
یکی از متفکرین مسیحی گفتهای پرمعنی دارد؛ میگوید، در آدم، انسان میکوشد خدا گردد. در مسیح، این خداست که انسان میشود. همانطور که قبلاً گفتیم، آدم و حوا کوشیدند مانند خدا شوند. ایشان علیه خدا طغیان کردند. تمثیلوار میتوان گفت که کار ایشان یک “زهر” تولید کرد، زهری کشنده. حال، به یک “پادزهر” نیاز هست. در قالب گفتۀ آن متفکر مسیحی، حالا که در آدم، انسان میکوشد به خدایی برسد، پادزهر آن اینست که خدا انسان شود تا نجات و رستگاری را برای انسان گناهکار مهيا سازد. و خدا این کار را در مسیح انجام داد، چرا که او “پسر یگانۀ خداست”، همذات با خدا. این پسر یگانه که از ازل با خدا بود، انسان شد، همچون یک انسان عادی زندگی کرد، طعم بیعدالتی و ظلم را چشید، مرگی فجیع و خفتبار را تحمل کرد و ذلت و خواری را تجربه نمود. بدینسان، او پادزهر طغیان آدم را فراهم ساخت. خدا نیز برای آنکه تأیید کند که این پادزهر مورد پذیرش او قرار دارد، در سومین روز از مرگ عیسی، او را با بدنی فناناپذير و پرجلال زنده ساخت و سپس به آسمان بازگرداند و به دست راست خود نشانید. پولس رسول این حقیقت را بهزیبایی بیان کرده، میفرماید: “او که همذات با خدا بود، از برابری با خدا به نفع خود بهره نجست، بلکه خود را خالی کرد و ذات غلام پذیرفته، به شباهت آدمیان درآمد. و چون در سیمای بشری یافت شد خود را خوار ساخت و تا به مرگ، حتی مرگ بر صلیب مطیع گردید. پس خدا نیز او را بهغایت سرافراز کرد و نامی برتر از همۀ نامها بدو بخشید،” (فیلیپیان ۲: ۶-۹). به آنچه پولس رسول میفرماید، خوب دقت کنید. مسیح “خود را خالی کرد”، یعنی او زمانی که انسان شد، جلال و شکوه خود و مزايای زندگی در آسمان را بهعنوان پسر خدا کنار گذاشت. سپس میفرماید، “ذات غلام پذیرفت”. مسیح نیامد تا او را خدمت کنند، بلکه “آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی در راه بسیاری بنهد.” (مرقس ۱۰: ۴۵). و سپس میفرماید: “تا به مرگ، حتی مرگ بر صلیب مطیع گردید.” چرا میفرماید “حتی مرگ بر صلیب”؟ اعدام از طریق صلیبکردن افراد، روشی بود که رومیها برای اعدام شورشیان سیاسی بهکار میبردند. مصلوبکردن نه تنها فرد اعدامی را بهمعنی کامل کلمه “زجرکش” میکرد، بلکه بسیار نیز شرمآور و خفتبار بود. فرد ممکن بود تا دو یا سه روز روی صلیب زنده بماند. او را کاملاً برهنه به صلیب میخکوب میکردند. و عیسی، پسر خدا، آن پادشاه آسمانی، متحمل چنین خفت و خواریای گردید، خفتی که بازگوکردنش نیز شرمآور است. بدین گونه، “پادزهر” تهیه شد. همۀ ما که از نسل آدم و حوا “تولد طبیعی” یافتهایم، در طغیان و شورش آنها علیه خدا شریک هستیم. اما عیسی که پسر خدا بود و هیچ گناهی مرتکب نشد، با اینکه همذات با خدا بود، “انسان شد”، در چنین ایام مقدسی ولادت یافت، متحمل ظلم و بیعدالتی گردید، و با خفت و ذلت و خواری مُرد و دوباره زنده شد و بار دیگر به آسمان رفت و اکنون به دست راست خدا نشسته است.
پولس رسول آدم را “انسان اول” و خاکی مینامد و مسیح را “انسان دوم” و آسمانی (اول قرنتیان ۱۵: ۴۵-۴۹). یک بار خدا آدم را آفرید و او گناه کرد و همۀ ما آدميانِ گناهکار از نسل او هستیم. در ولادت مسیح، خدا برای پسر يگانهاش، عیسای مسیح، نطفه و بدنی مقدس فراهم ساخت تا آنچه را که انسان اول خراب کرده بود اصلاح نمايد. آدم سَرِ نسلی گناهکار است، و مسیح سَرِ نسلی مقدس. همۀ ما در آدم “تولدی طبیعی” مییابیم و ذاتی گناهآلود داريم، اما با ایمانآوردن و اعتمادکردن به مسیح و به واقعيت خون و مرگ او بر صليب و قيام و رستاخيز او از مردگان، از گناهان آمرزيده و پاک میشويم و “تولدی تازه” مییابیم و مقدس میگرديم. اینست پیام عید میلاد مسیح. همۀ آنانی که در “تولد طبیعی” و گناهان خود باقی میمانند، در گناه آدم شریکاند و تحت غضب خدا قرار دارند. اما اکنون راهی برای رستگاری فراهم شده، آنهم از طریق انسانشدن پسر خدا و کفارۀ او بر صلیب و قيام او از مردگان.
اکنون تصمیم با ماست. در این ایام فرخنده که به عید میلاد مسیح نزدیک میشویم، میتوانیم یک تصمیم مهم بگیریم، تصمیمی که با هلاکت ابدی و حیات جاودانی ما سر و کار دارد. مسیح در گفتگویی که با یکی از علمای یهود داشت، فرمود: “تا کسی از نو زاده نشود، نمیتواند پادشاهی خدا را ببیند . . . آنچه از بشرِ خاکی زاده شود، بشری است؛ امّا آنچه از روح زاده شود، روحانی است.” (یوحنا ۳: ۳ و ۶). ولادت عیسی به همین منظور بود، به منظور فراهمساختن این “تولد تازه”، این تولد از روحالقدس. برای ورود به پادشاهی یا همان ملکوت اعلای خدا، راهی جز داشتن این “تولد تازه” نیست.
پولس رسول این امر را چنین تشریح میکند: “شما به سبب نافرمانیها و گناهان خود مرده بودید، و زمانی در آنها گام میزدید، آنگاه که از روشهای این دنیا و از رئیس قدرت هوا پیروی میکردید، از همان روحی که هماکنون در سرکشان عمل میکند. ما نیز جملگی زمانی در میان ایشان میزیستیم، و از هوای نفـْس خود پیروی میکردیم و خواستهها و افکار آن را به جا میآوردیم؛ ما نیز همچون دیگران، بنا به طبیعت خود محکوم به غضب خدا بودیم. امّا خدایی که در رحمانیت دولتمند است، بهخاطر محبت عظیم خود به ما، حتی زمانی که در نافرمانیهای خود مرده بودیم، ما را با مسیح زنده کرد . . . و با مسیح برخیزانید و در جایهای آسمانی با مسیحْ عیسی نشانید،” (افسسیان ۲: ۱-۶). پیام عید میلاد مسیح اینست، ما در گناهان و نافرمانیهای خود مرده بودیم، اما مسیح ولادت یافت تا به ما تولدی تازه و حیاتی نو بدهد، و ما را با خود زنده سازد. اکنون تصمیم با ماست. ما میتوانیم به دعوت خدا از طریق روح مقدسش پاسخ مثبت بدهیم، و وارد نسل جدیدی بشویم که مسیح از طریق مرگ و رستاخيز خود برای ما فراهم ساخته است. به فرمودۀ خودِ مسیح، هرکه به او ایمان بیاورد، “حيات جاويدان يابد.” (یوحنا ۳: ۱۶).
در این ایام مقدس، بیایید این هدیه را از مسیح دریافت کنیم، هدیۀ “تولد تازه” را. او جسم گرديد و انسان شد تا این “تولد تازه” را به ما هدیه دهد. کافی است به عنوان نجاتدهندۀ خود به او ایمان بیاوریم و او را رهبر و خداوندگار زندگی خود بسازیم.