در این دوره از سال، مسیحیان به ایامی نزدیک میشوند که به “هفتۀ مقدس” یا “هفتۀ مصائب مسیح” معروف است. جالب این است که بخشهای عمدهای از روایات انجیلها به ماجراهای این هفته اختصاص یافته است.
در نخستین روز این هفته که به يکشنبۀ نخل معروف است، مسیح، بههمراه شاگردان و پیروانش که از اهالی منطقۀ شمالی فلسطین، یعنی جلیل بودند و به منطقۀ جنوبی آمده بودند، با شکوه بسیار، پیروزمندانه و مانند یک پادشاه، وارد اورشلیم شد. در آنجا، در مدت چند روز، در معبد بزرگ اورشلیم به تعلیم مردم پرداخت. پنجشنبه شب که عید فِصَح بود، شام مخصوص این عید را صرف کرد و بعد بههمراه شاگردانش، به باغ جتسیمانی رهسپار شد. در آنجا، رهبران مذهبی یهود او را شبانه و دور از چشم انبوه طرفدارانش دستگیر کردند، شبانه حکم اعدام او را تصویب نمودند، بامدادان حکم اعدام را به تأیید فرماندار رومی رساندند، و در ساعت نه صبح جمعه، او را به صلیب کشیدند. بعد از ظهر همان جمعه، ساعت سه، عیسی جان سپرد. پیکر مقدس او را در مقبرهای که در صخرهای به صورت غاری کوچک حفاری شده بود و متعلق به یکی از بزرگان یهود بود نهادند و سنگی بزرگ بر دهانۀ آن غلتانیدند و نگهبانان رومی را به نگهبانی آن گماشتند. اما روز سوم، یعنی یکشنبه صبح، فرشتۀ خداوند سنگ قبر را به کناری غلتانید و نگهبانان از دیدن او بیهوش شدند. عیسی پیش از آن، از مقبره بیرون آمده بود! قبر خالی بود! در طول آن روز یکشنبه، عیسی در موقعیتهای مختلف، خود را زنده به پیروان و شاگردان خود ظاهر فرمود و ایشان یقین حاصل کردند که او بهراستی زنده شده است، هم جسماً و هم روحاً. در این هفته، مسیحیان این رویدادهای مقدس را گرامی میدارند.
در این مقاله، مجال آن نیست که به جزئیات رویدادهای این هفته بپردازیم. اما لازم است به نکات اساسی آن توجه کنیم. این نکات اساسی همانا مرگ و قیام مسیح، یعنی زنده شدن او میباشند. اینها پایههای بنیادین مسیحیت هستند. بدون ایمان به مرگ و قیام مسیح، مسیحیتی وجود نخواهد داشت. مرگ مسیح به منظور کفاره، یعنی پوشانیده شدن گناهان ما صورت گرفت. مسیح خود فرمود: “پسر انسان (یعنی مسیح) نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی بهعوض بسیاری بدهد.” (انجیل مرقس ۱۰: ۴۵). پطرس رسول نیز میفرماید: “او گناهان ما را در بدن خویش بر دار حمل کرد، تا برای گناهان بمیریم و برای پارسایی زیست کنیم، همان که به زخمهایش شفا یافتهاید.” (رسالۀ اول پطرس ۲: ۲۴). پولس رسول نیز در این خصوص میفرماید: “او بهخاطر گناهان ما تسلیم مرگ گردید و بهجهت پارسا شمرده شدنِ ما، از مردگان برخیزانیده شد.” (رساله به رومیان ۴: ۲۵). بله، مرگ و قیام مسیح بنیاد مسیحیت هستند.
“انجیل” کلمهای است که از زبان یونانی گرفته شده است. معنای این کلمه، “پیام خوش” یا “مژده” است. پولس رسول بر آن تأکید بسیار گذاشته، به مسیحیان شهر قـُرِنتـُس، واقع در یونانی امروزی، چنین میفرماید: “ای برادران، اکنون میخواهم انجیلی را که به شما بشارت دادم بهیادتان آورم، همان انجیل که پذیرفتید و بدان پایبندید و بهوسیلۀ آن نجات مییابید، بهشرط آنکه کلامی را که به شما بشارت دادم، استوار نگاه دارید. در غیر این صورت، بیهوده ایمان آوردهاید.” (رسالۀ اول به قرنتیان ۱۵: ۱-۲). در اینجا، پولس میخواهد جوهر “انجیل”، یعنی همان “خبر خوش” را به مسیحیان قرنتس یادآوری کند. او میفرماید که ما “بهوسیلۀ آن”، یعنی بهوسیلۀ این پیام خوش، نجات مییابیم و باید به آن پایبند باشیم.
اما این “انجیل” یا پیام و خبر خوش چیست؟ پولس آن را اینچنین تشریح میفرماید: “زیرا من آنچه را که به من رسید، چون مهمترین مطلب به شما سپردم: اینکه مسیح مطابق با کتب مقدس در راه گناهان ما مرد، و اینکه دفن شد، و اینکه مطابق با همین کتب در روز سوّم از مردگان برخاست،” (رسالۀ اول به قرنتیان ۱۵: ٣ و ۴). بله دوستان عزیز، جوهر “انجیل”، یعنی خبر خوش، این است که مسیح در راه گناهان ما مرد، دفن گردید و در روز سوم زنده شد. این است انجیل، آن خبر خوش! بدون آن مسیحیتی وجود ندارد. نمیتوان به مرگ مسیح ایمان داشت، ولی زنده شدن او را قبول نداشت. مسیح جسماً و روحاً زنده شد!
این اعتقاد نه فقط در رسالۀ پولس رسول ثبت شده، بلکه طبق سنـّت یا تاریخ کلیسا، در میان مسیحیان نخستین رواج داشت. در تاریخ کلیسا، اعتقادنامهای باقی مانده که به “اعتقادنامۀ رسولان” معروف است و در یک شورای معروف متشکل از اسقفان کلیساها، در شهر نیقیه، واقع در ترکیۀ امروز، در سال ۳۲۵ میلادی، همچون اعتقاد درست همۀ مسیحیان، به تصویب رسید. به همین دلیل، آن را “اعتقادنامۀ نیقیه” نیز مینامند. گفته میشود که کسانی که به مسیح ایمان میآوردند، بههنگام دریافت غسل تعمید، میبایست این اعتقادنامه را تکرار میکردند. این اعتقادنامه چنین میگوید: “من ایمان دارم به خدا، پدر قادر مطلق، خالق آسمان و زمین. من ایمان دارم به عیسی مسیح، پسر یگانۀ او، خداوند ما که به قدرت روحالقدس از مریم باکره متولد شد و در حکومت پنطیوس پیلاطوس رنج کشید، مرد و دفن شد و به عالم ارواح نزول کرد و روز سوم از مردگان قیام نمود و به آسمان صعود کرد و بر دست راست خدای پدر قادر مطلق نشسته است. من ایمان دارم به روحالقدس. من ایمان دارم به کلیسای مقدس جامع. من ایمان دارم به آمرزش گناهان و به قیامت بدن و به زندگی ابدی.”
همانطور که در این اعتقادنامه مشاهده میشود، عمدتاً همان نکاتی مورد اشاره قرار گرفته که در نوشتۀ پولس رسول آمده است، اما با کمی توضیحات بیشتر. جوهر این اعتقادنامه همانا مرگ و قیام مسیح است. علت این تأکیدها این است که بعضی میگویند مسیح واقعاً بر روی صلیب نمرد، بلکه از شدت ضربات شلاق و دردهای صلیب، از هوش رفت و وقتی در قبری که بهصورت غاری کوچک بود، گذاشته شد، به حال عادی برگشت و نزد شاگردانش رفت و ایشان گمان بردند که او زنده شده است.
در مقابل این نظر، باید به چند نکته توجه داشته باشیم. نخست اینکه مأموران رومی که مسؤول مصلوب کردن اعدامیان بودند، سربازانی عادی نبودند، بلکه در این کار تخصص داشتند. طبق روایات انجیلها، ایشان تشخیص دادند که عیسی مرده است، اما آن دو مجرم دیگر که در دو طرف عیسی مصلوب شدهاند، هنوز زندهاند. برای همین ساق پاهای ایشان را شکستند تا در اثر آویزان ماندن، زودتر بمیرند، چون این کار باعث میشد ایشان نتوانند بدن خود را بالا نگه دارند و نفس بکشند، بلکه در اثر فشار بر روی قفسۀ سینه، دچار خفقان شوند و جان بدهند. اما ایشان از وضعیت بدن مقدس عیسی، پی بردند که او جان سپرده است. با این حال، یکی از ایشان نیزهای به پهلوی عیسی فرو برد که بلافاصله خون و آب از آن جاری شد. این نشانهای قطعیای بود که نشان میداد شخص مرده است، زیرا خون او تجزیه شده بود.درضمن، چگونه امکان دارد شخصی که ضربات شلاق را متحمل شده، و ساعتها روی صلیب رنج کشیده، بتواند ظرف یک روز و نیم، چنان سرحال بیاید که بتواند مسافت طولانی محل صلیب و مرکز شهر را بپیماید و چنان خود را نیرومند و سرحال نشان دهد که شاگردان یقین کنند او بهراستی زنده شده است؟ بهعلاوه، چنین شخصی چگونه میتوانسته یکه و تنها، سنگ بزرگ دهانۀ مقبره را به کناری بغلتاند و بیرون بیاید؟ همچنین چگونه میتوانسته چنین کاری را آنقدر بدون سر و صدا انجام دهد که مأموران رومی که برای نگهبانی مقبره گماشته شده بودند، متوجه نشوند، و با خیالی آسوده از میان ایشان عبور کند و به شهر بیاید؟ عقل سلیم حکم میکند که بپذیریم عیسی بهراستی مرده بوده است و فرضیۀ سرحال آمدن او باطل است.
بعضی دیگر، این امکان را مطرح میسازند که پیکر مقدس عیسی را کسی دزدیده بوده و شاگردان همگی دچار هذیان و توهم شده بودند و قیامی در کار نبوده است. در خصوص این ادعا، باید پرسید که پیکر عیسی را چه کسی دزیده بود؟ بعضی میگویند که شاگردان این کار را کردند. در پاسخ باید گفت که شاگردانی که از ترس بزرگان یهود در خانهای پنهان شده بودند، چگونه میتوانستند با شهامت از میان نگهبانان رومی عبور کنند و پیکر را بدزدند؟ پس چرا نگهبانان مانع ایشان نشدند؟ بهعلاوه، چگونه ممکن است شاگردانی که خودشان چنین کرده بودند، ناگهان ترس را کنار گذاشته باشند و با شجاعت اعلام کنند که عیسی واقعاً زنده شده است؟ چه عاملی باعث شجاعت و شهامت ناگهانی ایشان شد که حتی حاضر بودند در راه نکتهای که خودشان نیز میدانستند دروغ است، جان خود را فدا کنند؟ اگر رهبران یهود واقعاً پی برده بودند که ایشان از میان نگهبانان رومی عبور کرده و پیکر عیسی را دزدیدهاند، چرا حکم دستگیری ایشان را صادر نکردند و ایشان را به مجازاتی که برای این امر مقرر بود، نرسانیدند؟ بعضی دیگر میگویند که پیکر مقدس عیسی را خودِ سران یهود دزدیدند. اگر چنین بود، چرا وقتی شاگردان ادعا کردند که عیسی زنده شده است و بهخاطر همین ادعا، بسیاری به مسیحیت ایمان میآوردند، ایشان حقیقت را نگفتند و جنازه را نشان ندادند؟
اما عدۀ دیگری این ادعا را مطرح میکنند که شاگردان عیسی، از جمله زنانی که میگفتند عیسی را زنده دیدهاند، دچار هذیان یا توهم شده بودند. طبق علم روانپزشکی، هذیان یا توهم يک گروه در يک زمانِ مشترک، امکانپذیر نيست. در آسایشگاههای روانی با کسانی روبرو میشوید که خود را پیامبر یا یکی از بزرگان معرفی میکنند. ممکن است بگوییم که برای مثال، مریم مجدلیه که بهتنهایی عیسی را زنده در مقابل خود دید، دچار توهم یا هذیان شده بود. اما در این خصوص که شاگردان عیسی که همگی در آن واحد، عیسی را در مقابل خود دیدند، چنین ادعایی از نظر علمی صدق نمیکند. طبق علم روانپزشکی، هذیان یا توهمِ گروهی غیرممکن است. یعنی امکان ندارد یک گروه، در آن واحد، دچار توهمی واحد گردند و یک چیز واحد را ببینند. این غیرممکن است. در شب یکشنبه، یعنی شبِ همان روزی که عیسی زنده شده بود، شاگردان عیسی در اتاقی جمع بودند که ناگاه عیسی در میان ایشان ایستاد. ایشان او را دیدند و با او شام خوردند. چنین رویدادی نمیتواند از نظر روانپزشکی اتفاق بیفتد، اینکه یک گروه در آن واحد، هذیانی مشابه را تجربه کنند.
تنها امکانی که باقی میماند، این است که بپذیریم عیسی بهراستی زنده شده بود. پولس رسول وقتی دربارۀ قیامت مردگان سخن میگوید، به قیام مسیح اشاره کرده، بسیار قاطع میفرماید: “امّا اگر موعظه میشود که مسیح از مردگان برخاست، چگونه است که بعضی از شما میگویند مردگان را رستاخیزی نیست؟ اگر مردگان را رستاخيز نيست، پس مسیح نیز از مردگان برنخاسته است. و اگر مسیح برنخاسته، هم وعظ ما باطل است، هم ایمان شما. بهعلاوه، برای خدا شاهدان دروغین محسوب میشویم، زیرا دربارۀ او شهادت دادهایم که مسیح را از مردگان برخیزانید، حال آنکه اگر مردگان برنمیخیزند، پس خدا او را برنخیزانیده است . . . و اگر مسیح برنخاسته، ایمان شما باطل است و شما همچنان در گناهان خود هستید . . . امّا مسیح براستی از مردگان برخاسته و نوبر خفتگان شده است.” (رسالۀ اول به قرنتیان ۱۵: ۱۲-۲۰).
بله دوستان عزیز، مسیح بهراستی از مردگان برخاسته است. این واقعیت، هم ثابت میکند که خدا مرگِ کفارهکنندۀ او را پذیرفته، و هم اینکه همۀ ادعاهای او برحق بوده است. بسیاری از بزرگان مرگ خود را پیشبینی کردهاند. اما هیچیک از آنان پیشگویی نکرده که پس از مرگ، زنده خواهد شد. اما مسیح این پیشگویی را کرد و تحقق نیز یافت. او طبق پیشگویی خود، پس از مرگ زنده شد. این ثابت میکند که تمامی گفتههایش درست بوده است. خدا او را زنده کرد. پس در این صورت، این ادعای او نیز درست بوده که در راه گناهان بشر جان فدا میکند و میتواند به ما حیات ابدی ببخشد. این ادعای او نیز درست بوده که “پسر یگانۀ خدا” میباشد و . . .
اگر تا به حال، این عیسای زندهشده را به قلب خود دعوت نکردهايد، اکنون وقت آن است که با اعتمادی قلبی و واقعی، همراه با دعایی ساده و صميمی، او را به زندگی خود دعوت کنید تا به شما حیات ابدی ارزانی کند و تمام گناهان شما را ببخشد و شما را فرزندخواندۀ خدا بسازد. اگر هم قبلاً این کار را کردهاید، میتوانید با این عیسای قیامکرده عهدی تازه ببندید تا او را بهعنوان خداوندگار، یعنی پیشوا و صاحب اختیار زندگی خود پیروی نمایید و هر نقشهای را که او برای شما دارد، بهانجام برسانید. آمین.