رادیو مژده

عیسای مسیح برای چه آمد؟

مسیحیان، امسال هم مانند هر سال، عید بزرگ قیام یا رستاخیز را به مناسبت سالگرد زنده شدنِ عیسای مسیح پس از مرگ، برگزار می‌کنند.

این عید در میان ایرانیان، در دو یا سه قرن اخیر، به “عید پاک” معروف شده است. کلمۀ “پاک” تلفظ فرانسوی واژه‌ای عبری است، یعنی “پـِسَخ“ یا “فِصَح”، که به معنای “عبور” يا “گذر” است. در حدود ۴۰۰‏۳ سال پیش، در آخرین شبی که قوم اسرائیل در سرزمین مصر، در بندگی به‌سر می‌بردند، خداوند آخرین بلا را بر مردمان مصر نازل کرد، بدین ترتیب که در آن شب، فرشتۀ او همۀ نخست‌زادگان مصری را هلاک کرد. اما قوم اسرائیل از خدا دستور یافتند که بره‌ای ذبح کنند و خون آن را بر چارچوب درِ خانۀ خود بمالند، تا وقتی فرشتۀ مرگ عبور می‌کند، با دیدنِ خون بره، از آن خانه “گذر” کند و فرزند ارشد آن خانواده را هلاک نسازد. این کلمه، در زبان عبری، یعنی زبان قوم اسرائیل یا همان یهودیان، در آن زمان، “پـِسَخ” یا “فِصَح” بوده و هست. یهودیان هنوز نیز این روز را که یادآورِ رهایی ایشان از مصر، به رهبری موسی، می‌باشد، جشن می‌گیرند. از آنجا که عیسای مسیح، آن برۀ حقیقی خدا، در چنین روزی به صلیب کشیده شد، مسیحیان نیز از همان کلمۀ عبری استفاده کرده و می‌کنند و آن را “پـِسَخ” می‌نامند. اما عنوان درست این عید نزد مسیحیان، باید “قیام” یا “رستاخیزِ” مسیح باشد که یادآورِ روزی است که عیسای مسیح، در سومین روز پس از مرگش بر صلیب، روحاَ و جسماَ از مردگان برخاست، یا قیام کرد.

عیسای ناصری که به “مسیح” معروف شده بود، در ناحیۀ شمالی سرزمین فلسطینِ آن روزگار زندگی می‌کرد، و قسمت عمدۀ رسالت خود را در همین ناحیه انجام داد، ناحیه‌ای که “جلیل” نام داشت. اما او، مانند هر مرد یهودیِ دیگری، طبق حکم شریعت موسی، می‌بایست سالی سه بار، برای شرکت در اعیاد مهم یهودیان، به ناحیۀ جنوبی، یعنی “یهودیه” برود که مرکز آن، شهر اورشلیم بود، که مسلمانان آن را قـُدس یا بیت‌المقدس می‌نامند.

وقتی موعد برگزاری عید پسخ فرارسید، عیسی و شاگردانش، به‌همراه جماعتی انبوه از زائران، از ناحیۀ جلیل در شمال فلسطین، راهیِ شهر اورشلیم، در ناحیۀ جنوبی شدند. خداوندگارِ ما، عیسی مسیح، در یک روز یکشنبه، با شکوهی شاهانه، وارد اورشلیم گردید. این روز را مسیحیان، “یکشنبۀ نخل” می‌نامند، زیرا پیروان و هواداران مسيح که اهل جلیل بودند، چنين تصوری داشتند که او این بار، با ورود به اورشلیم، خود را “مسیح موعود”، یعنی “پادشاه برگزیدۀ خدا”، خواهد خواند و سلطنتی شکوهمند، همچون سلطنت داوود و پسرش، سلیمان را برقرار خواهد ساخت، و رومی‌های اشغالگر و ستمکار را از سرزمینشان بیرون رانده و بار دیگر، مملکت اسرائیل را برقرار خواهد ساخت! به همین دلیل، این زائرانِ جلیلی که هوادار عیسای ناصری بودند، برای گرامیداشت قدم‌های او به اورشلیم، شاخه‌های درخت نخل را بُریده، همراه با عباهای خود، در برابر الاغی که او سوار بر آن بود، پهن ‌کردند، و فریاد سر می‌دادند: “هوشیعانا، بر پسر داوود! مبارک است آن که به نام خداوند می‌آيد!” این عبارت، بیانگر اینست که این گروه از یهودیانِ جلیلی، عیسای ناصری را “پسر داوود” می‌دانستند، و این یکی از لقب‌های “مسیح موعود” یا پادشاه برگزیده و الهی قوم یهود بود.

اما برخلاف انتظار ایشان، عیسی ادعای پادشاهی نکرد. او اساساً برای سلطنتی دنیایی نیامده بود، بلکه به فرمودۀ خودش، “پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان بود، خادمانم می‌جنگیدند تا به دست یهودیان گرفتار نیایم. امّا پادشاهی من از این جهان نیست.” (یوحنا ۱۸:‏ ۳۶). از آن روزِ یکشنبه تا روز پنج‌شنبۀ همان هفته، عیسی به تعلیم دادن به یهودیان در معبد بزرگ اورشلیم پرداخت. شامگاه پنج‌شنبه، مانند سایر یهودیان، با شاگردانش در بالاخانه‌ای گرد آمدند تا شام پسخ را برگزار کنند. در همین شب بود که او آنچه را که به “شام آخر” یا “عشاء ربانی” معروف است، بنیان نهاد. او نان را گرفت و شکر گفت و آن را میان شاگردانش تقسیم کرد و فرمود: “این بدن من است که برای شما داده می‌شود؛ این را به یاد من به جا آرید.” بعد از شام، جام را برداشت و فرمود: “این جام، عهدِ جدید است در خون من، که به‌خاطر شما ریخته می‌شود.” (لوقا ۲۲:‏ ۱۹- ۲۰). در همان شب بود که بزرگان قوم یهود او را در باغی، بیرون از اورشلیم، دستگیر کرده، شبانه، برخلاف حکم شریعت موسی، محاکمه‌ای تشریفاتی و ناعادلانه برگزار کردند و او را محکوم به مرگ ساختند. اما از آنجا که یهودیان تحت اشغال رومی‌ها بودند، اجازه نداشتند کسی را اعدام کنند. حکم اعدام را می‌بایست فرماندار رومی در آن منطقه صادر می‌کرد و به اجرا درمی‌آورد.

بنابراین، او را صبح زود، نزد پیلاطوس، فرماندار رومی، بردند و بر او اتهامی سیاسی وارد آورده، گفتند که او خود را “پادشاه یهودیان” خوانده است، یعنی همان “مسیح موعود”. پیلاطوس که به انگیزۀ اصلی و نهانی ایشان پی برده بود، نهایت تلاش خود را کرد تا عیسی را آزاد سازد. سرانجام، بزرگان یهود او را تهدید کردند که چنانچه عیسی را آزاد سازد و اعدام نکند، به شخص امپراطور، در روم، گزارش خواهند داد که فرماندارش، یک مدعیِ “پادشاهی” را آزاد کرده، یعنی کسی را که علیه حاکمیت روم سر به شورش گذاشته است. پیلاطوس که بیشتر به فکر موقعیت و مقامش بود، حکم اعدام او را از طریق مصلوب شدن، صادر کرد.

جمعه صبح، حدود ساعت نـُه بود که عیسی را در میان دو شورشی دیگر، به صلیب میخکوب کردند. اعدام توسط صلیب، زجرآورترین شیوۀ اعدام بود، زیرا شخصِ اعدامی معمولاً دو یا سه روز بر صلیب آویخته می‌ماند. سربازان رومی نیز که برای این کار تعلیم دیده بودند، هر کار لازم را انجام می‌دادند تا شخص تا سرحد امکان، بر صلیب آویخته بماند و زجرکش شود. علاوه بر این، اعدامی‌ها را کاملاً برهنه مصلوب می‌کردند، برخلاف آنچه در نقاشی‌ها یا فیلم‌ها نشان داده می‌شود. محل اعدام نیز بیرون از شهر، در کنار جادۀ منتهی به شهر بود تا همه بتوانند این اتفاق ننگ‌آور را ببینند و درس عبرت بگیرند و هر فکری را برای قیام علیه حاکمیت روم از سر خود دور سازند. اما عيسی بیش از شش ساعت بر صلیب زنده نماند، چرا که زخمهای عمیق ناشی از شلاق‌هایی که ساعاتی پیش خورده بود، تمام نیروی او را تحلیل برده بود. او حتی قدرت نداشت صلیب خود را طبق رسم رومی‌ها، به محل اعدام حمل کند. سربازان رومی هم که متوجه ناتوانی کامل او شده بودند، دست از زدن او برداشتند، و شخص دیگری را مجبور به حمل صلیب کردند.

خداوندگارِ ما، عیسای مسیح، حدود ساعت سۀ بعد از ظهر همان روزِ جمعه، جان سپرد. یکی از بزرگان یهود که در دسیسۀ شورای عالی یهودیان شراکت نداشت، مقبره‌ای را که در دل صخره، به شکل یک حجرۀ سنگی، برای خود حفر کرده بود، به پیکر مقدس عیسی اختصاص داد، و همان جمعه عصر، پیکر او را در آن قرار داد، و مَدْخلِ آن را با سنگی بزرگ مسدود کرد.

اما خداوندگار ما، عیسی، همانطور که قبلاً بارها پیشگویی کرده بود، در روز سوم، یعنی یکشنبه صبح بسیار زود، زنده شد. او با بدنی جدید، بدنی آسمانی که همۀ ما نیز در روز قیامت از آن برخوردار خواهیم شد، از آن سنگِ ورودی عبور کرد، و خود را زنده، به شاگردان و سایر پیروانش ظاهر ساخت. او به‌مدت چهل روز، بارها بر ایشان ظاهر شد و ایشان را متقاعد فرمود که براستی زنده شده است. در خلال این چهل روز، عیسای ناصری که اکنون ثابت شده بود همان “مسیح موعود” است، رازهای مربوط به آمدن خود به جهان را برای شاگردانش تشریح فرمود. سرانجام، شاگردانش پی بردند که چرا لازم بود چنین شخصی به جهان بیاید و اینچنین متحمل رنج و ننگ و خفت گردد.

اما این رازها چه بودند؟ عیسای مسیح چه حقایقی را در این چهل روز برای شاگردان خود تشریح فرمود؟ شاید چکیدۀ تمام این رازها را بتوان در فرمایش پولس رسول به مسیحیان شهر فیلیپی، واقع در شرق یونان امروزی، یافت؛ می‌فرماید: “او که همذات با خدا بود، از برابری با خدا به نفع خود بهره نجست، بلکه خود را خالی کرد و ذات غلام پذیرفته، به شباهت آدمیان درآمد. و چون در سیمای بشری یافت شد خود را خوار ساخت و تا به مرگ، حتی مرگ بر صلیب مطیع گردید. پس خدا نیز او را به‌غایت سرافراز کرد و نامی برتر از همۀ نامها بدو بخشید، تا به نام عیسی هر زانویی خم شود، در آسمان، بر زمین و در زیرِ زمین، و هر زبانی اقرار کند که عیسی مسیحْ خداوند است، برای جلال خدای پدر.” (فیلیپیان ۲: ۶- ۱۱).

این آیات، پاسخ سؤالی است که در عنوان این مقاله مطرح کردیم: “عیسای مسیح برای چه آمد؟” او از ازل، در آسمان، با خدا بود و با او همذات بود. هرچه خدا بود، او نیز بود. اما او “از برابری با خدا به نفع خود بهره نجست”، یعنی مایل نبود جایگاه الهی خود را به هر قیمتی حفظ کند. بلکه بخاطر رحمتی که “پدرش”، یعنی خدای پدر، برای بشر داشت، حاضر شد خود را “خالی کند”، یعنی از همۀ امتیازات رفیع خود در آسمان چشم بپوشد. او “ذات غلام” را پذیرفت و “به شباهت آدمیان درآمد”. او که با خدا “همذات” بود، ذاتِ بشری بر خود گرفت و انسان شد. اما نه فقط این، بلکه وقتی “در سیمای بشری یافت شد، خود را خوار ساخت”. بله، او که با خدا برابر بود، یک انسان تمام‌عیار گردید و همچون همۀ انسان‌ها، رنج انسان بودن را، در مفهوم کامل کلمه، چشید. او از تمام مراحل دشواری که هر انسانی از آنها عبور می‌کند، عبور کرد. کلام خدا در جایی دیگر، این حقایق را چنین بیان می‌فرماید: “از همین رو، لازم بود از هر حیث همانند برادران خود شود تا بتواند . . . برای گناهان قوم کفّاره کند. چون او خود هنگامی که آزموده شد، رنج کشید، قادر است آنان را که آزموده می‌شوند، یاری رساند . . . زیرا کاهن اعظم ما چنان نیست که نتواند با ضعفهای ما همدردی کند، بلکه کسی است که از هر حیث همچون ما وسوسه شده است، بدون اینکه گناه کند.” (عبرانیان ۲: ۱۷- ۱۸ و ۴: ۱۵).

همچنين، هنگامی که عيسی مسيح “در سیمای بشری یافت شد خود را خوار ساخت و تا به مرگ، حتی مرگ بر صلیب مطیع گردید.” بله، او حاضر شد برای پرداخت جریمۀ گناهان من و شما، با خفت‌آورترین شیوه، اعدام شود. او ننگ و خفت را تا حد نهایی‌اش تحمل کرد تا گناهان آنانی را که به او ایمان می‌آورند، کفاره کرده، پاک سازد. او با این ایثار و فداکاری خود، “به همۀ کسانی که او را پذیرفتند، این حق را داد که فرزندان خدا شوند، یعنی به هر کس که به نام او ایمان آورْد.” (یوحنا ۱: ۱۲).

افزون بر این، خداوندگارِ ما، عیسای مسیح، در قبر نماند. خدا او را با قدرتی عظیم، زنده ساخت. به این ترتیب، او از همان زمان، روز قیامت را افتتاح کرد و به ما امید بخشید که ما نیز روزی زنده خواهیم شد، با بدنی جدید و آسمانی که فسادپذیر و فانی نخواهد بود. او به آنانی که به او ایمان بیاورند، حیات جاویدان می‌بخشد. این فداکاری عیسای مسیح، نه فقط شامل مردمانی می‌شود که بعد از مرگ و قيام او از مردگان زندگی کرده و می‌کنند و به او ايمان می‌آورند، بلکه شامل کسانی نیز می‌شود که پیش از او زیسته‌اند، اما ايمان داشتند که نجات‌دهندۀ موعود ظهور خواهد کرد و گناهان آنان را کفاره خواهد نمود. پس به‌خاطر ايمان‌شان به اين حقيقت، خدا گناهان ایشان را نیز با خونِ کفاره‌کنندۀ مسیح، می‌بخشید، چون می‌دانست که پسرش، روزی به زمین خواهد آمد تا گناهان همۀ انسان‌ها را کفاره کند، همۀ انسان‌ها در هر دورۀ زمانی و در هر مکانی، زیرا خدا در بُعدِ زمان و مکان قرار ندارد. عیسای مسیح برای همین آمد. پس شایسته است که به او ایمان آورده، او را بپذیریم، و حیات جاویدان را دریافت کنیم. آمین!