چندی قبل در کلیسایمان در مورد بخشهایی از انجیل مقدس موعظه شد که مربوط به واقعۀ مرگ مسيح بر صليب بود. ما مسیحیان یقین داریم که مسیح، از لحاظ روحانی پسر خدا بود، یعنی وجودی که با خدای پدر همذات است. به همین دلیل ما او را خداوند و مظهر کامل خدا میدانیم.
وقتی به این موعظهها گوش میکردم، ناخودآگاه به یاد سؤالی افتادم که به ذهن همه میرسد. این سؤال که اگر خدایی هست و این خدا مهربان و عادل است، پس چرا اجازه میدهد اینقدر ظلم و بیعدالتی در جهان وجود داشته باشد؟
لابد میپرسید این سؤالِ رایج چه ربطی به مصلوب شدن مسیح دارد؟ ارتباطش در این است که مسیح، پسر خدا، در طول زندگی بشریاش بر روی زمین، هیچ گناه و جرمی مرتکب نشده بود و به کسی هم ظلمی نکرده بود، بلکه برعکس، به انواع نیازهای انسانها رسیدگی میکرد. اما مردم آن روزگار از هیچ ظلمی به او دریغ نکردند و او را به فجیعترین شیوه، کشتند. اگر مسیح امروز زندگی میکرد، ما نیز به احتمال زیاد، جزو ظلمکنندگان به او میبودیم. درواقع میتوان گفت که خدا در شخص مسیح، مورد ظلم انسانها قرار گرفت. او در مقابل ظلمها و بیعدالتیهای بشر بیتفاوت نبود و نیست، بلکه خودش نیز بههمراه همۀ مظلومان در سرتاسر تاریخ و در همۀ نقاط جهان، متحمل ظلم و بیعدالتی گردید. انسانِ گناهکار و ظالم حتی به خدا نیز رحم نمیکند! حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد مسیح، اشعیای نبی چه زیبا در مورد او پیشگویی کرده: “آزار و ستم دید، اما دهان نگشود؛ . . . او را ظالمانه گرفتند، محکوم کردند و به پای مرگ بردند،” (اشعیا ۵۳: ۷-۸).