همین امروز صبح بود که داشتم به این موضوع فکر میکردم که من کار خاصی برای خدا انجام نمیدهم. خدمت خودم را با خدمتهای گستردهای که بعضی دیگر از خدمتگزاران مسيحی انجام میدهند، مقایسه میکردم و از خودم سرخورده شدم و احساس حقارت کردم.
ناگهان نیرویی مرا به یاد حکایتی انداخت که مسیح بیان فرمود. در این حکایت، یک ارباب یا شاید هم پادشاه، پیش از سفر، به سه تن از خادمین خود سرمایهای سپرد و عازم سفر شد، به هر یک مطابق قابلیتش. وقتی بازگشت، آن دو خادم اول معادل سرمایهای که دریافت کرده بودند، سود خود را آوردند و تشويق شدند. اما سومی، از ترس و تنبلی خود، سرمایۀ خود را زیر زمین پنهان کرده بود و فقط اصل سرمایه را به اربابش بازگرداند و توبيخ شد. در اینجا بود که احساس کردم که شاید به من نیز فقط “یک کیسه” داده شده، مطابق قابلیتم. اما سؤال مهم اینست که آیا من با وفاداری و از روی عشق و علاقهام به خدا، از آن به بهترین نحو استفاده میکنم یا نه. وظیفۀ من اینست که همان را به کار بیندازم و منفعتی به ملکوت خدا و به فرزندان او برسانم.
هیچیک از ما بدون “کیسه” نیستیم؛ هریک از ما قابلیتی خدادادی داریم. مهم نیست که قابليت ما در مقایسه با دیگران کوچک باشد یا بزرگ. مهم اینست که از آن به بهترین نحو و با وفاداری استفاده کنیم. آیا شما از توانايی و قابلیت خود در راه خدا استفاده میکنید؟