مسیحیان جهان هرساله، چهلمین روز پس از عید قیام مسیح را جشن میگیرند، همان عید قیام که بهمناسبت زنده شدن عیسای مسیح پس از مرگش بر صلیب برگزار میگردد.
عیدی که در چهلمین روز پس از قیام مسیح جشن گرفته میشود، عید “صعود” نام دارد. در چنین روزی، خداوندگارِ ما، عیسای مسیح، در مقابل دیدگان رسولان برگزیده و سایر پیروان نزدیکش، بسوی آسمان بالا برده شد و بر دست راست خدای پدر نشست. ما مقالهای به همین مناسبت تقدیم حضور شما خوانندگان گرامی میکنیم و خواهیم کوشید اطلاعاتی در این زمینه، بر اساس مندرجات کلام مقدس خدا، در اختیار شما عزیزان قرار دهیم، و همچنین اهمیت این رویداد و مفهوم آن را مورد بررسی و دقت قرار دهیم.
خداوندگار ما، عیسای مسیح، در یک روز جمعه به صلیب کشیده شد، و بعد از ظهر همان روز، جان سپرد. پیکر مقدس او را، یکی از بزرگان یهود در مقبرهای که برای خود، در دل صخره حفر کرده بود، گذارد. در سومین روز پس از این واقعه، یعنی در روز یکشنبه، صبح بسیار زود، خداوندگار ما با قدرت خدای پدر، بار دیگر به زندگی بازگشت، نه فقط روح او، بلکه بدن او نیز. اما این بار، بدن او که از دروازۀ مرگ عبور کرده بود، طبیعت و ماهیتی متفاوت بر خود گرفته بود، همان ماهیتی که بدن ما ايماندارانِ به مسيح نیز در روز قیامت بر خود خواهد گرفت. در اصطلاح فنی و در الهیات مسیحی، این را “بدن جلالیافته” مینامند، بدنی که دیگر در حیطۀ فساد و گندیدگی، بیماری و مرگ و ضعف قرار ندارد، بدنی که از ویژگیهایی متفاوت برخوردار است. برای مثال، میتواند از موانع فیزیکی و مادی عبور کند، یا با سرعت، تغییر مکان دهد.
حال، سؤالی که مطرح میشود، اینست که وقتی خداوندگار ما عيسی مسيح، در آن روز یکشنبه زنده شد، یا بنا بر اصطلاح کتابمقدس، “قیام” یا “رستاخیز” فرمود، به کجا رفت و چه کارهایی انجام داد. توجه به این موضوع حائز اهمیت فراوان است. طبق مندرجات انجیل مقدس، عیسای مسیح بهمدت چهل روز، خود را زنده به شاگردانش پدیدار میساخت. اما به چه منظور؟ چرا بر آنان ظاهر میشد؟
برای پاسخ به این سؤالات، بجاست که به دو قسمت از کلام مقدس خدا اشاره کنیم. نخستین قسمت در انجیل لوقا، فصل ۲۴، آیات ۴۴ تا ۴۸ یافت میشود. میفرماید: “آنگاه به ایشان گفت، این همان است که وقتی با شما بودم، میگفتم؛ اینکه تمام آنچه در تورات موسی و کتب انبیا و مزامیر دربارۀ من نوشته شده است، باید به حقیقت پیوندد. سپس، ذهن ایشان را روشن ساخت تا بتوانند کتب مقدّس را درک کنند. و به ایشان گفت، نوشته شده است که مسیح رنج خواهد کشید و در روز سوّم از مردگان بر خواهد خاست، و به نام او توبه و آمرزش گناهان به همۀ قومها موعظه خواهد شد و شروع آن از اورشلیم خواهد بود. شما شاهدان این امور هستید.”
مسیح در طول سه سال و اندی که با شاگردانش بود، تعالیم بسیاری به ایشان میداد. بخش عمدهای از این تعالیم، دربارۀ هویت خود و رسالتش بود. اما مانند هر آموزشی، درک مطالب نیاز به زمان دارد. این را در زندگی و تجربیات خودمان نیز میتوانیم مشاهده کنیم. مطالبی که به ما گفته میشود و میشنویم، همیشه در همان بار اول در ذهن ما جای نمیگیرند و نمیتوانیم به عمق آنها پی ببریم. این کار نیاز به زمان دارد، و همچنین نیاز به تکرار.
در مورد شاگردان مسیح نیز همین امر صدق میکرد. ایشان نکات بسیاری شنیده بودند، اما درک همۀ جنبههای آنها نیازمند تکرار بود، و نیز نیازمند تجربهای شخصی. عیسی بارها به ایشان گفته بود که رفتنش به اورشلیم و مرگش در آنجا، ضروری است. علت این ضرورت را نیز برایشان توضیح داده بود. اما اکنون که او مرگ را و نیز “قیامت” را تجربه کرده بود، میتوانست حقایق الهی را بطور کامل برایشان آشکار سازد. به همین دلیل است که انجیل مقدس میفرماید: “سپس، ذهن ایشان را روشن ساخت تا بتوانند کتب مقدّس را درک کنند.” این دورۀ چهلروزه به همین منظور بود. این چهل روز در درک شاگردان از ارادۀ خدا اهمیتی بسیار داشت.
قسمت دیگر، در کتاب اعمال رسولان، فصل اول، و آیۀ ۳ یافت میشود. میفرماید: “او پس از رنج کشیدن، خویشتن را بر آنان ظاهر ساخت و با دلایل بسیار ثابت کرد که زنده شده است. پس به مدت چهل روز بر آنان ظاهر میشد و دربارۀ پادشاهی خدا با ایشان سخن میگفت.” طبق این آیه، مسیح در این چهل روز، دو کار انجام میداد: یکی اینکه “با دلایل بسیار ثابت کرد که زنده شده است”. این واقعیت میبایست در ذهن ایشان بطور قطعی جا بیفتد. کار دیگر او این بود که “دربارۀ پادشاهی خدا با ایشان سخن میگفت”. منظور از “پادشاهی خدا” بطور کلی همۀ جنبههای اراده و تدبیر خدا برای نجات انسان و برقراری فرمانروایی جاودانۀ اوست.
در ضمن، مسیح در این مدت، مأموریتی صریح و روشن به شاگردان خود داد. یکبار فرمود: “پس بروید و همۀ قومها را شاگرد سازید و ایشان را به نام پدر و پسر و روحالقدس تعمید دهید و به آنان تعلیم دهید که هرآنچه به شما فرمان دادهام، به جا آورند.” (انجیل متی ۲۸: ۱۹-۲۰).
اما در روز چهلم، خداوندگار ما، عیسای مسیح، شاگردان خود را به بیرون شهر اورشلیم برد، و “در حالی که ایشان مینگریستند، به بالا برده شد و ابری او را از مقابل چشمان ایشان برگرفت.” (کتاب اعمال ۱: ۹). از اشارات متعدد دیگر در انجیلها و رسالات رسولان مسیح، میدانیم که او چون به آسمان بالا برده شد، به دست راست خدا نشست (انجیل مرقس ۱۶: ۱۹).
اکنون این سؤال مطرح میشود که مسیح به کجا صعود کرد؟ منظور از “آسمان” کجاست؟ در گذشته، انسان تصور میکرد که این گنبد آبی که بالای سر ماست، حد نهایی عالم هستی است، و در فراسوی آن، عالم دیگری است که احتمالاً مَسکـَن خداست. اما امروزه میدانیم که این “گنبد کبود” چیزی جز انعکاس نور در ذرات آب در جوّ زمین نیست. امروز میدانیم که فضا احتمالاً بیانتهاست، گرچه در این زمینه، هنوز قطعیتی نیست. به هر حال، میدانیم که اصطلاحات “بالا رفتن” و “آسمان” و “دست راست خدا”، فقط کلمات و اصطلاحاتی بشری هستند که خدای متعال از آنها استفاده فرموده تا موضوعات غیرمادی را برای ما تشریح بفرماید. به بیانی دیگر، خدا از کلمات و مفاهیمی استفاده کرده که برای بشر قابل درک باشد، زیرا عالم روحانی، عالم غیرمادی، برای ما انسانها قابل درک نیست، و کلمات بشری قادر نیستند آنها را توصیف کنند.
با توجه به این توضیح، وقتی گفته میشود که “عیسای خداوند . . . به آسمان بالا برده شد و به دست راست خدا بنشست” (انجیل مرقس ۱۶: ۱۹)، منظور اینست که خداوندگار ما، عیسای مسیح، به عالم غیرمادی بازگشت، به همانجایی که پیش از ولادتش از مریم باکره، در آن قرار داشت. و همینطور، وقتی گفته میشود که عیسی “به دست راست خدا بنشست”، باز باید توجه داشته باشیم که خدا بدن ندارد و نمیتوانیم برای او مکانی قائل شویم. و اگر خدا بدن ندارد و جسم نیست، پس “دست راست” یا “دست چپ” هم ندارد. در اینصورت، چرا کلام خدا میفرماید که “عیسی به دست راست خدا” نشست؟ باز در اینجا نیز خدا از اصطلاحاتی استفاده کرده که برای ما انسانها قابل درک باشد. در قدیم، در مشرقزمین و همینطور در سرزمین عزیز ما، ایران، پادشاهان دارای وزیرهای مختلف بودند. یکی از این وزیران، به دست راست پادشاه میایستاد و گفته میشد که او “وزیر دست راست پادشاه” است. به عبارت امروزی، “نخستوزیر” بود. او بعد از پادشاه، “همهکارۀ” مملکت بود، صاحباختیار بود. به همین ترتیب، وقتی گفته میشود “عیسی به دست راست خدا نشست”، منظور اینست که او صاحباختیار تمام عالم هستی شده است. به همین علت بود که مسیح پس از رستاخیزش به پیروانش فرمود: “تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من سپرده شده است” (انجیل متی ۲۸: ۱۸).
اما در اینجا، یک سؤال بسیار مهم پیش میآید، خصوصاً برای آن دسته از دوستان که با مطالب کتاب انجیل آشنایی بیشتری دارند. این عزیزان ممکن است بپرسند که مگر مسیح، پیش از فرودآمدن از آسمان و از نزد خدای پدر، هميشه “با خدا” نبود؟ مگر او “پسر يگانۀ خدا” نبود؟ مگر “همه چیز به واسطۀ او پدید” نیامد؟ پس چرا گفته میشود که او پس از مرگش بر صلیب و قيامش از مردگان، “تمامی قدرت در آسمان و بر زمین” را دریافت داشت، و همچنين “به دست راست خدا نشست” و صاحباختیار همۀ عالم هستی گردید؟
در این زمینه، باید بادقت، به یک نکتۀ عمیق الهياتی توجه کنیم. عیسای مسیح، یعنی همان “کلام خدا” یا “پسر خدا”، وقتی برای نجات بشر از آسمان فرود آمد، “انسان شد” یا “جسم گرديد” (انجیل یوحنا ۱: ۱ و ۱۴). او با ولادت خود همچون یک انسان، در طول زندگی زمینی و بشری خود، “خدا-انسان” بود، یعنی هم کاملاً ذات الهی داشت، و هم کاملاً ذات انسانی. در اصطلاح الهیاتی و فنی، مسیح “یک شخص بود با دو طبیعت”، طبیعت الهی و طبیعت انسانی. اکنون باید به یک نکتۀ ظريف و حساس توجه کنیم. میفرماید: “عیسی پس از گفتن این سخنان، در حالی که ایشان مینگریستند، به بالا برده شد و ابری او را از مقابل چشمان ایشان برگرفت” (کتاب اعمال ۱: ۹). نکتۀ ظریف اینست که وقتی این عیسی به بالا برده شد، آن “بدن جلالیافتۀ” خود را بر روی زمین رها نکرد، بلکه با همان بدن، آن “بدن جلالیافته”، آن “بدن دگرگونشده و غيرفانی” به آسمان، یعنی به عالم غیرمادی رفت و در کنار خدای پدر قرار گرفت. این واقعیتی است بسیار شگفتانگیز!
آخرین سؤالی که به بررسی آن خواهیم پرداخت، اینست که مسیح در دست راست خدا، در آسمان، چه کاری برای ما انسانها انجام میدهد؟ آیا وظیفۀ او در راه انسانها، دیگر به پایان رسیده است؟ او تاوان گناهان ما را بر روی صلیب پرداخت. در سومین روز نیز زنده شد و سپس به آسمان صعود فرمود. اکنون در آسمان چه کاری برای ما انجام میدهد؟
در کتابمقدس، بخشی هست به نام “رساله به عبرانیان”. در این “رساله” یا “نامه”، مفصلاً ذکر شده که خداوندگار ما، عیسای مسیح، که در آسمان بر دست راست خدا نشسته، مقام “کاهن اعظم” را یافته است. در دین موسی، کاهن اعظم کسی بود که میان خدا و قوم اسرائیل وساطت میکرد. در الهیات مسیحی، این وساطت را “شفاعت” مینامیم، همان “میانجیگری”. خداوندگار ما، مسیح، در مقام “کاهن اعظم” ما، دائماً نزد خدای پدر، برای ما انسانها شفاعت میکند. در رساله به عبرانیان دربارۀ این شفاعت چنین آمده: “از همین رو، لازم بود از هر حیث همانند برادران خود شود تا بتواند در مقام کاهن اعظمی رحیم و امین، در خدمت خدا باشد و برای گناهان قوم کفـّاره کند. چون او خود هنگامی که آزموده شد، رنج کشید، قادر است آنان را که آزموده میشوند، یاری رساند.” (عبرانیان ۲: ۱۷-۱۸). در جای دیگر نیز میفرماید: “پس چون کاهن اعظمی والامقام داریم که از آسمانها درگذشته است، یعنی عیسی پسر خدا، بیایید اعتراف خود را استوار نگاه داریم. زیرا کاهن اعظم ما چنان نیست که نتواند با ضعفهای ما همدردی کند، بلکه کسی است که از هر حیث همچون ما وسوسه شده است، بدون اینکه گناه کند. پس آزادانه به تخت فیض نزدیک شویم تا رحمت بیابیم و فیضی را حاصل کنیم که به هنگام نیاز یاریمان دهد.” (عبرانیان ۴: ۱۴-۱۶). یوحنای رسول نیز در خصوص این شفاعت توسط مسیح میفرماید: “ای فرزندانم، این را به شما مینویسم تا گناه نکنید. امّا اگر کسی گناهی کرد، شفیعی نزد پدر داریم، یعنی عیسی مسیح پارسا. او خودْ کفـّارۀ گناهان ما است، و نه گناهان ما فقط، بلکه گناهان تمامی جهان نیز.” (رسالۀ اول یوحنا ۲: ۱-۲).
دوستان گرامی، اینست مفهوم صعود عیسای مسیح به آسمان، و نیز اهمیت آن. عیسای مسیح بر روی صلیب، با خون و مرگ خود، کفاره و تاوان گناهان ما را پرداخته است. او که با بدنی جلالیافته زنده شد، به آسمان صعود فرمود و بر دست راست خدای پدر نشسته است. او اکنون “کاهن اعظم” ماست، و نزد خدای پدر برای ما شفاعت میکند. او تضمینکنندۀ حیات جاویدان ماست. او کاهن اعظمی رحیم و امین است، و نه فقط گناهان ما را با خون خود پاک میسازد، بلکه ما را از هر لغزشی حفظ میکند و ما را تا رسیدن به حیات جاویدان در ملکوت جاودانی خدا همراهی میکند و هدایت میفرماید. پس شایسته است که خدا را برای چنین شفاعتکننده و چنین کاهن اعظمی سپاس بگوییم، و “آزادانه به تخت فیض نزدیک شویم تا رحمت بیابیم و فیضی را حاصل کنیم که به هنگام نیاز یاریمان دهد” (عبرانیان ۴: ۱۶). آمین.