در طول سالها تماس با افراد مختلف، با این سؤال روبرو شدهام: “خدا برای بخشیدنِ گناهانِ بشر، چه نیازی داشت که پسر خود را به جهان بفرستد، همان پسری که با او همذات است، تا سرانجام، با مرگی شرمآور بر صلیب کشته شود تا گناهان بشر را کفاره کند؟ چرا صرفاً از سر رحمت خود، گناهان بشر را نمیبخشد؟” چنین سؤالی ناشی از سَبُک انگاشتن “گناه” است! اگر به عمق فاجعۀ وضعیت بشر پی ببریم، متوجه خواهیم شد که برای بخشایش گناهان، یا به بیانی دیگر، بهمنظور خنثی ساختن قدرت گناه، قطعاً ضروری بود چنین بهای سنگینی بهوسيلۀ برۀ بیعيب و بینقص خدا عيسی مسيح خداوند، پرداخت شود.
گناه بشر، از همان انسان اولیه گرفته تا من و شما، عبارتست از تلاش برای “خداسازی نفـْس”. پولس رسول میفرماید: “همه گناه کردهاند و از جلال خدا کوتاه میآیند.” (رومیان ۳: ۲۳) خدا بههنگام خلق انسان، او را بر همۀ امور جهان اقتدار بخشید تا بر آن فرمانروایی کند. اما انسان هیچگاه به این مقام رفیع اکتفا نکرده و کوشیده به مقام خدایی برسد. اینست فاجعۀ وضعیت بشر! اینست ریشۀ همۀ گناهان! اما خدا پسر خود را به جهان فرستاد تا بهجای اینکه بکوشد برابری خود را با خدا حفظ کند، تا عمیقترین سطح، خود را خوار و ذلیل نمايد. همۀ ما که از نسل آن زوج نخستین هستیم، میکوشیم به بالاترین درجه برسیم؛ اما برعکس، پسر خدا که از بالاترین درجه برخوردار بود، خود را تا پایینترین درجۀ خفـّت و خواری پست ساخت. به این ترتیب، او “پادزهر” گناه را فراهم کرد. اینست مفهوم کفاره از طريق صلیب عيسی مسيح!