در اثر تجربیاتی که با افراد مختلف داشتهام، به نکته ای بسیار مهم در روابط اشخاص با یکدیگر پی بردهام. حتماً کنجکاوید بدانید که این نکتۀ مهم چیست!
این است که همۀ ما، بله، “همۀ ما”، شدیداً علاقه داریم سخنگو باشیم و اطرافیانمان هم گوش کنند. دوست داریم “درد دل” کنیم. این کار برای همۀ ما بسیار لذتبخش است؛ در واقع، نوعی نیاز عمیق است. در روزگار ما که علم مشاوره رواج یافته، مشاورها عملاً کاری نمیکنند جز اینکه بگذارند “ما” حرف بزنیم. در آخر هم ممکن است یکی دو رهنمود بدهند. بابت این کار هم اجرت بالایی میگیرند!
از زمانی که به این واقعیت پی بردم، کوشیدهام تا در دیدارهایم با دوستان، اجازه بدهم رشتۀ سخن را آنها به دست بگیرند، و حتی اگر لازم شد، با طرح یکی دو سؤال، ایشان را به سخن گفتن دربارۀ خودشان و مشکلاتشان ترغیب کنم، و من فقط “گوش” باشم. میدانید نتیجۀ این کارم چه بوده؟ وقتی از یکدیگر جدا میشویم، طرف مقابل معمولاً جملهای شبیه به این را بهکار میبَرَد و میگوید: “از همصحبتی با شما بسیار لذت بردم!” اما در واقع “همصحبتیای” وجود نداشت، بلکه صحبتی یکطرفه! ولی مهم اینست که برای طرف مقابلم فداکاری کرده باشم. این یکی از مصداقهای بارز محبت است، که شامل بردباری و مدارا و فداکاری می باشد! چون “گوش بودن”، واقعاً صبر و حوصله و فداکاری میخواهد. این بزرگترین کمکی است که بدون صرف هزینه، میتوانیم به دیگران بکنیم. به همین دلیل است که یعقوب رسول میفرماید، “برادران عزیز من، توجه کنید: هر کس باید در شنیدنْ تند باشد، در گفتنْ کـُند و در خشمْ آهسته!” (یعقوب ۱: ۱۹). آیا حاضرید ایثار و فداکاری کنید و “گوش” باشید؟