در یکی از روایتهای سرخپوستان نقل شده که پدری پسرش را برای آزمون شجاعت به جنگل میبَرَد.
دورِ پسر، آتشی روشن میکند و در حالی که کمانش را از او میگیرد، میگوید باید تا طلوع خورشید در همان نقطه باقی بماند. شب فرامیرسد. از دور صدای حیوانات وحشی، لرزه بر اندام پسر میاندازد. او تنها و بیسلاح، باید با ترسهایش در این شب تاریک مقابله کند. ناگهان صدای حرکت شاخهای در اطرافش توجه او را جلب میکند. در میان بوتهها چیزی تکان میخورد. پسر، لرزان به آن بوته چشم میدوزد. منتظر است هر لحظه حیوانی درنده از میان بوتهها بیرون آمده و به سوی او یورش آورد. اما اتفاقی نمیافتد. با روشن شدن هوا پسر درمییابد که این، پدرش بوده که با تیر و کمان در میان بوتهها پنهان شده بود تا در صورت حملۀ حیوانی درنده، از پسرش محافظت کند.
ما نیز گاهی در دورههای تاریک زندگیمان احساس میکنیم خدا ما را تنها گذاشته و مراقبمان نیست. در این ايام و زمانها، خدا اجازه میدهد از آزمایشها عبور کنیم، آزمایشهایی که ما را میسازند. اما باید بدانیم که او هرگز ما را ترک نمیکند و هرچند او را نمیبینیم، او همواره با ما و مراقب ما است. داوود با همین باور در مزمور ۲٣: ۴ میفرماید: “حتی اگر از تاریکترین وادی نیز بگذرم، از بدی نخواهم ترسید، زیرا تو با منی؛ عصا و چوبدستی تو قوّت قلبم میبخشند.” و در عبرانيان ۱٣: ۵ خدای نيکوی ما میفرمايد: “تو را هرگز وا نخواهم گذاشت، و هرگز ترک نخواهم کرد.”