چند روز پیش، بسیار اتفاقی، کارتون زیبای “دخترک کبریتفروش” را دیدیم.
این داستان مرا با خود به دنیای کودکی، به قصههای مادربزرگ و به آن تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینچی قدیمی برد. اما در میانۀ کارتون، ناگهان تصوری دردناک، روحم را دربر گرفت. تنهایی و نااميدی دخترک، در میان آدمهایی که در آستانۀ سال نو، با عجله از کنارش میگذشتند تا با خرید هدایای رنگارنگ، عید را در کنار عزیزانشان جشن بگیرند، این سؤال را در ذهنم برانگیخت که آیا من نیز عجولانه و با بیتفاوتی از کنار آدمهای دیگر میگذرم؟ وقتی به سال نو نزديک میشويم، بهترین لباس خود را میپوشیم، و اگر مسیحی معتقدی باشیم، در کلیسا حاضر میشویم، عبادت میکنيم و بعد آماده میشويم تا در کنار عزيزان خود سال نو را جشن بگیریم. پس تکلیف کسانی که تنها هستند، بیماران، یتیمان، بیوهزنان و ساير نيازمندان چه میشود!
من با خود تصمیمی گرفتم. تصمیم گرفتم از امسال، شب سال نو را در کنار آنانی باشم که به گرمای محبت مسیح نیاز دارند، محبتی که از وجود فرزندان او بايستی جاری باشد. میدانم که لبخند کودکان، اشک شوق بیوهزنان و دستهای لرزان بیماران بهترین هدیۀ سال نو است. هرگز نمیخواهم خداوندم به من بگوید: “گرسنه بودم، خوراکم ندادید؛ تشنه بودم، آبم ندادید؛ غریب بودم، جایم ندادید؛ عریان بودم، مرا نپوشانیدید؛ مریض و زندانی بودم، به دیدارم نیامدید.” (متی ۲۵: ۴۲ و ۴۳).